- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۲۱۶۹
- شماره مطلب: ۹۲۱۵
-
چاپ
شیرازۀ امالکتاب
بر زمین، شیرازۀ امالکتاب افتاده است؟
یا که شبه احمد از پشت عقاب افتاده است؟
این علىاکبر است افتاده در دریاى خون
یا که عکس ماه غرق خون در آب افتاده است؟
رو عقابا! در حرم آهسته با لیلا بگو:
قرص ماهت در میان آفتاب افتاده است
سرور لبتشنگان از داغ جانسوز پسر
در سراپاى وجودش انقلاب افتاده است
رفته نور از دیدگانش تا که پیش دیدهاش
آیۀ شقالقمر روی تراب افتاده است
گشت ظاهر در رخش آثار پیرى تا که دید
نوخطش از پا در ایام شباب افتاده است
بر سرش بنشست و بر زانو نهاد از غم، سرش
خوانْد نور دیده را، دید از جواب افتاده است
خم شد و صورت به صورت، لب به لب بنْهاد و گفت:
آتش داغت، على! بر جان باب افتاده است
یا على! بعد از تو بادا خاک بر فرق جهان!
بى تو شهد زندگانى در سراب افتاده است
از خروش و بانگ اکبر اکبرش در خیمهگاه
زینب غمدیده اندر اضطراب افتاده است
از خزان کربلا و سوز و آه فاطمه
در جنان از دیده حوران، گلاب افتاده است
ز اشک و آه «آذر» و سوز دل و از خامهاش
نقش جانسوزی شفقگون در کتاب افتاده است
-
تخمیس غزل طالب کابلی
ای خون حق! که نهر، روان گشتت از گلو
گاه صلات ظهر گرفتی ز خون، وضو
نالم ز جور چرخ وَ یا کینۀ عدو؟
-
تخمیس غزل صامت بروجردی
فغان! ز کجروی چرخ و طرح رنگ نوینش
نگر چگونه به خاصان حق بُوَد سر کینش
شهی که مُلک سلیمان بُوَد به زیر نگینش
-
تخمیس غزل محفوظ اصفهانی
«شه دین گفت: من پابست عشق روی جانانم»
به کوی عشق سر بنْهاده اندر خطّ فرمانم
فدا اندر منا آورده جمع نوجوانانم
شیرازۀ امالکتاب
بر زمین، شیرازۀ امالکتاب افتاده است؟
یا که شبه احمد از پشت عقاب افتاده است؟
این علىاکبر است افتاده در دریاى خون
یا که عکس ماه غرق خون در آب افتاده است؟
رو عقابا! در حرم آهسته با لیلا بگو:
قرص ماهت در میان آفتاب افتاده است
سرور لبتشنگان از داغ جانسوز پسر
در سراپاى وجودش انقلاب افتاده است
رفته نور از دیدگانش تا که پیش دیدهاش
آیۀ شقالقمر روی تراب افتاده است
گشت ظاهر در رخش آثار پیرى تا که دید
نوخطش از پا در ایام شباب افتاده است
بر سرش بنشست و بر زانو نهاد از غم، سرش
خوانْد نور دیده را، دید از جواب افتاده است
خم شد و صورت به صورت، لب به لب بنْهاد و گفت:
آتش داغت، على! بر جان باب افتاده است
یا على! بعد از تو بادا خاک بر فرق جهان!
بى تو شهد زندگانى در سراب افتاده است
از خروش و بانگ اکبر اکبرش در خیمهگاه
زینب غمدیده اندر اضطراب افتاده است
از خزان کربلا و سوز و آه فاطمه
در جنان از دیده حوران، گلاب افتاده است
ز اشک و آه «آذر» و سوز دل و از خامهاش
نقش جانسوزی شفقگون در کتاب افتاده است