- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۲۱۴۳
- شماره مطلب: ۹۲۰۲
-
چاپ
طوفانسوار
زین دو، طوفانسوار میسازد
مرد روز شکار میسازد
زلفشان را به شانه میریزد
چند تا آبشار میسازد
مثل خورشید باشد و از خود
دو قمر در مدار میسازد
دارد از سر به زیرهای حرم
شیعۀ سربهدار میسازد
هر دوتا تیغههای یک شمشیر
دارد او ذوالفقار میسازد
تیغشان را چه خوش تراشیده
هر دو را آبدار میسازد
به علمدار میکند نظر و
از روی او دو بار میسازد
کم اگر آورند، فرض محال،
از خودش تیغدار میسازد
میرود خود میان میدان و
همه را تار و مار میسازد
پیش او هرچه هست، چیزی نیست
کوه باشد، غبار میسازد
از سواران سراب میماند
از سپاهی مزار میسازد
از رجزهایشان مقابل خود
شیون و الفرار میسازد
او خودش مرتضای کرار است
زینب است این، دو تا علمدار است
اگر اینجا کویر دریا، من
اگر اینجا غبار صحرا، من
اگر اینجا غریب افتادی
چه خیالی است؟ کربلا با من
همهشان گرد و خاک، طوفانم
همهشان کوچکاند، اما من
پشت در میروم به خاطر تو
مرتضایی اگر تو، زهرا من
غربتت دیدم و به من برخورد
رخصتم میدهی، به مولا من
این زمین را به باد خواهم داد
تازه هم میکنم مدارا من
دست، بالا گرفتم از اول
بین یاران مچرخ آقا، من
کیست در روز بیکسیهایت
کیست در لحظۀ مبادا؟ من
در دوراهی نشتهام آقا
یا که این دو جوان من، یا من
به تو سوگند که بنیهاشم
مات اینان شوند، حتی من
این غزالان، غلام زاده شدند
هر دو از زینباند، اینها من
کار مگذار بر مدینه کشد
مکش آقا ز دست ما دامن
آمدم تا به من زیان نخورد
آب هم در دلت تکان نخورد
کربلا پیش این دو جان میداد
بوسه بر این دو نوجوان میداد
هر دو نعم الامیر میگفتند
آسمان دل به آسمان میداد
تا محمد کمی رجز میخواند
عون هم پاسخ همان میداد
اشهد انّ یا ولی الله
مثل این بود که اذان میداد
آن یکی تا جواب این میگفت
این یکی هم جواب آن میداد
پشت بر پشت خویش چرخیدند
تیغ مولا، خودی نشان میداد
این یکی اهل کوفه را میریخت
دیگری حق شامیان میداد
مادری بین خیمهاش بود و
ظرف اسفند را تکان میداد
درد پا داشت از دویدنها
دردها را به استخوان میداد
فکر و ذکرش فقط حسینش بود
داشت در خیمهگاه جان میداد
تشنه بودند و ضعف میکردند
یک نفر کاشکی امان میداد
یک حرامی در آن طرف اما
به کف حرمله کمان میداد
به زمین روی خاک افتادند
وای من! سینه چاک افتادند
خشک شد، خشک خشک حنجرشان
خورد یکجا به سنگ ساغرشان
رو به سمت حریم زینب بود
بین خونها نگاه آخرشان
کار صیاد، زنده کندن شد
به زمین ریخت بالشان، پرشان
میرسد دشنهها به سینه، چه سخت
میکند ضربهها مکررشان
نیزهها میشوند کوچکتر
تیغها میکنند اکبرشان
روی دوش حسین خون میریخت
کرده آن بوسهها معطرشان
کو محمد؟ کدام عون من است
چه به هم ریخته سراسرشان
پیش روی حسین با عباس
پهن بودند در برابرشان
سوخت تا خیمهگاه، دارالحرب
آتش افتاد روی پیکرشان
پیش نامردهای کوفهنشین
روی ناقه نشست مادرشان
پرت میشد حواس نامحرم
غلط میخورد بر زمین سرشان
سر عباس و محمل زینب
گریه میکرد بر دل زینب
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
طوفانسوار
زین دو، طوفانسوار میسازد
مرد روز شکار میسازد
زلفشان را به شانه میریزد
چند تا آبشار میسازد
مثل خورشید باشد و از خود
دو قمر در مدار میسازد
دارد از سر به زیرهای حرم
شیعۀ سربهدار میسازد
هر دوتا تیغههای یک شمشیر
دارد او ذوالفقار میسازد
تیغشان را چه خوش تراشیده
هر دو را آبدار میسازد
به علمدار میکند نظر و
از روی او دو بار میسازد
کم اگر آورند، فرض محال،
از خودش تیغدار میسازد
میرود خود میان میدان و
همه را تار و مار میسازد
پیش او هرچه هست، چیزی نیست
کوه باشد، غبار میسازد
از سواران سراب میماند
از سپاهی مزار میسازد
از رجزهایشان مقابل خود
شیون و الفرار میسازد
او خودش مرتضای کرار است
زینب است این، دو تا علمدار است
اگر اینجا کویر دریا، من
اگر اینجا غبار صحرا، من
اگر اینجا غریب افتادی
چه خیالی است؟ کربلا با من
همهشان گرد و خاک، طوفانم
همهشان کوچکاند، اما من
پشت در میروم به خاطر تو
مرتضایی اگر تو، زهرا من
غربتت دیدم و به من برخورد
رخصتم میدهی، به مولا من
این زمین را به باد خواهم داد
تازه هم میکنم مدارا من
دست، بالا گرفتم از اول
بین یاران مچرخ آقا، من
کیست در روز بیکسیهایت
کیست در لحظۀ مبادا؟ من
در دوراهی نشتهام آقا
یا که این دو جوان من، یا من
به تو سوگند که بنیهاشم
مات اینان شوند، حتی من
این غزالان، غلام زاده شدند
هر دو از زینباند، اینها من
کار مگذار بر مدینه کشد
مکش آقا ز دست ما دامن
آمدم تا به من زیان نخورد
آب هم در دلت تکان نخورد
کربلا پیش این دو جان میداد
بوسه بر این دو نوجوان میداد
هر دو نعم الامیر میگفتند
آسمان دل به آسمان میداد
تا محمد کمی رجز میخواند
عون هم پاسخ همان میداد
اشهد انّ یا ولی الله
مثل این بود که اذان میداد
آن یکی تا جواب این میگفت
این یکی هم جواب آن میداد
پشت بر پشت خویش چرخیدند
تیغ مولا، خودی نشان میداد
این یکی اهل کوفه را میریخت
دیگری حق شامیان میداد
مادری بین خیمهاش بود و
ظرف اسفند را تکان میداد
درد پا داشت از دویدنها
دردها را به استخوان میداد
فکر و ذکرش فقط حسینش بود
داشت در خیمهگاه جان میداد
تشنه بودند و ضعف میکردند
یک نفر کاشکی امان میداد
یک حرامی در آن طرف اما
به کف حرمله کمان میداد
به زمین روی خاک افتادند
وای من! سینه چاک افتادند
خشک شد، خشک خشک حنجرشان
خورد یکجا به سنگ ساغرشان
رو به سمت حریم زینب بود
بین خونها نگاه آخرشان
کار صیاد، زنده کندن شد
به زمین ریخت بالشان، پرشان
میرسد دشنهها به سینه، چه سخت
میکند ضربهها مکررشان
نیزهها میشوند کوچکتر
تیغها میکنند اکبرشان
روی دوش حسین خون میریخت
کرده آن بوسهها معطرشان
کو محمد؟ کدام عون من است
چه به هم ریخته سراسرشان
پیش روی حسین با عباس
پهن بودند در برابرشان
سوخت تا خیمهگاه، دارالحرب
آتش افتاد روی پیکرشان
پیش نامردهای کوفهنشین
روی ناقه نشست مادرشان
پرت میشد حواس نامحرم
غلط میخورد بر زمین سرشان
سر عباس و محمل زینب
گریه میکرد بر دل زینب