مشخصات شعر

می‌دهد عطر زمزم و کوثر

ماجرا هر چه بود پایان یافت

هرکسی بود عازم کویش

زنی انگار چشم در راه است

از سفر، چه می‌آورد شویش

 

لحظه‌ها بی قرار و دلواپس

غصه‌هایش بدون حد می‌‌شد

مرد او از سفر نیامده بود

شب هم از نیمه داشت رد می ‌شد

 

آسمان تار و تیره و خونبار

آه آن شب نبود معمولی

نیمۀ شب پرید زن از خواب

آمده بود از سفر خولی

 

گفت خولی بگو چه آوردی

که چنین غرق تاب و تب شده‌ام

چیست سوغات تو که این گونه

دل پریشان و جان به لب شده‌ام

 

گفت هر چند تحفۀ خولی

زر و سیم و طلا و درهم نیست

ولی این بار گنجی آوردم

که نظیرش به هر دو عالم نیست

 

چیزی از ماجرا نمی‌دانست

چشمش اما اسیر شیون بود

متحیر شد و سراسیمه

دید آخر تنور روشن بود

 

رفت با واهمه به سمت تنور

به سر و سینه زد نشست و گریست

ناگهان دید صحنه‌ای خونبار

آه این سر، سر بریدۀ کیست؟

 

به سر او مگر چه آمده است

شده این گونه غرق خون، پرپر

بر لبش آیه‌های قرآن است

می‌دهد عطر زمزم و کوثر

 

سر او را گرفت بر دامن

خاک و خون پاک کرد از رویش

گفت بیچاره مادرت، اما

ناگهان حس نمود پهلویش ـ

 

ـ بانویی قد خمیده، آشفته

که گرفته ست دست بر پهلو

ضجه که می‌زند همه عالم

روضه‌خوان می‌شود شبیه او 

 

گفت بانو تو کیستی که غمت

قاتل این دلِ پر از محن است

گفت من دختر پیمبرم و

این سر غرق خون، حسین من است

 

گفت: دیدم میانۀ گودال

غرق خون بود پیکرش ای وای

پیش چشمان زینبم می‌رفت

بر سر نیزه‌ها سرش ای وای

 

با دو چشم ترش روایت کرد

یک جهان درد و داغ و ماتم را

گفت از نیزه‌ها که بوسیدند

بوسه گاه نبی اکرم را

 

گفت از خیمه‌های آل الله

گفت از ماجرای غارت‌ها

گفت با چشم‌های خونبارش

از شروع همه مصیبت‌ها

 

آتشی که گرفت راه حرم

پیش از این در مدینه برپا شد

پشت در که شکست بازویم

پای دشمن به خیمه‌ها وا شد

 

اگر امروز روی دستانش

کُشتن شیرخواره ممکن شد

این سه شعبه ز جنس میخی بود

که سبب ساز قتل محسن شد

 

گفت غصه اگر چه بی پایان

ولی این قصه انتها دارد

می‌رسد وارثی به خونخواهی

خونِ مظلوم خونبها دارد

می‌دهد عطر زمزم و کوثر

ماجرا هر چه بود پایان یافت

هرکسی بود عازم کویش

زنی انگار چشم در راه است

از سفر، چه می‌آورد شویش

 

لحظه‌ها بی قرار و دلواپس

غصه‌هایش بدون حد می‌‌شد

مرد او از سفر نیامده بود

شب هم از نیمه داشت رد می ‌شد

 

آسمان تار و تیره و خونبار

آه آن شب نبود معمولی

نیمۀ شب پرید زن از خواب

آمده بود از سفر خولی

 

گفت خولی بگو چه آوردی

که چنین غرق تاب و تب شده‌ام

چیست سوغات تو که این گونه

دل پریشان و جان به لب شده‌ام

 

گفت هر چند تحفۀ خولی

زر و سیم و طلا و درهم نیست

ولی این بار گنجی آوردم

که نظیرش به هر دو عالم نیست

 

چیزی از ماجرا نمی‌دانست

چشمش اما اسیر شیون بود

متحیر شد و سراسیمه

دید آخر تنور روشن بود

 

رفت با واهمه به سمت تنور

به سر و سینه زد نشست و گریست

ناگهان دید صحنه‌ای خونبار

آه این سر، سر بریدۀ کیست؟

 

به سر او مگر چه آمده است

شده این گونه غرق خون، پرپر

بر لبش آیه‌های قرآن است

می‌دهد عطر زمزم و کوثر

 

سر او را گرفت بر دامن

خاک و خون پاک کرد از رویش

گفت بیچاره مادرت، اما

ناگهان حس نمود پهلویش ـ

 

ـ بانویی قد خمیده، آشفته

که گرفته ست دست بر پهلو

ضجه که می‌زند همه عالم

روضه‌خوان می‌شود شبیه او 

 

گفت بانو تو کیستی که غمت

قاتل این دلِ پر از محن است

گفت من دختر پیمبرم و

این سر غرق خون، حسین من است

 

گفت: دیدم میانۀ گودال

غرق خون بود پیکرش ای وای

پیش چشمان زینبم می‌رفت

بر سر نیزه‌ها سرش ای وای

 

با دو چشم ترش روایت کرد

یک جهان درد و داغ و ماتم را

گفت از نیزه‌ها که بوسیدند

بوسه گاه نبی اکرم را

 

گفت از خیمه‌های آل الله

گفت از ماجرای غارت‌ها

گفت با چشم‌های خونبارش

از شروع همه مصیبت‌ها

 

آتشی که گرفت راه حرم

پیش از این در مدینه برپا شد

پشت در که شکست بازویم

پای دشمن به خیمه‌ها وا شد

 

اگر امروز روی دستانش

کُشتن شیرخواره ممکن شد

این سه شعبه ز جنس میخی بود

که سبب ساز قتل محسن شد

 

گفت غصه اگر چه بی پایان

ولی این قصه انتها دارد

می‌رسد وارثی به خونخواهی

خونِ مظلوم خونبها دارد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×