- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۸/۰۱
- بازدید: ۲۱۳۰
- شماره مطلب: ۹۰۹۲
-
چاپ
هفتاد و دو آیینه
ای عمر پر درد و بلا، بار سفر بند
امروز با زهر جفا، بار سفر بند
ای عمر از دامان صبرم دست بردار
ای زهر در این سینه هرچه هست بردار
من با عطش پیشینهای دیرینه دارم
از تشنگی هفتاد و دو آیینه دارم
من حضرت خون خدا را نور عینم
من پور آن لب تشنهام، سبط الحسینم
من پنجمین دردانۀ پیغمبر استم
نجل حسن، نسل شریف کوثر استم
من میوۀ باغ امیرالمؤمنینم
من غنچۀ دامان زین العابدینم
من زینت دوش ابالفضل رشیدم
عمری به روی آب تصویرش کشیدم
من وارث رخسار سیلی خورده هستم
چون غنچه در نشکفتگی پژمرده هستم
از کودکی آمادۀ پرواز بودم
جد غریب خویش را همراز بودم
من از مدینه تا مدینه داغ دیدم
یعنی که عمری را به سینه داغ دیدم
عمری است عاشوراست حال بیقرارم
شام غریبان است عمر سوگوارم
من همنفس بودم تمام عمهها را
در شعلهها دیدم تمام خیمهها را
از کربلا تا شام با من رازها هست
با هر بلا این سینۀ من آشنا هست
من نذرها کردم برای عمه زینب
تا که شود جانم فدای عمه زینب
عمری برای عمهام روضه گرفتم
یک حرف هم بی یاد او با کس نگفتم
من تازیانه خوردن ابرار دیدم
این داغها را حکمت و اسرار دیدم
پس باید از دریای مقتل میگذشتم
با پای پر از زخم و تاول میگذشتم
من دیدهام با دیدۀ خونین منا را
در قتلگاه عشق معنای فنا را
یکسو تکاپوی یتیمان بود و غربت
یکسو رخ قرآن ناطق بود و تربت
شیب الخضیب آنجا برایم شد مجسم
خدّالتریب مقتل و خط مقدم
من ازدحام نعشها در دشت دیدم
چون اسب بی صاحب، حرم برگشت دیدم
ناگه ز دست بزم دیدم جام و میرفت
خورشید با هجده ستاره روی نی رفت
رأس علمدار حرم بر نی که دیده؟
من دیدم، اما ناسزا در پی که دیده
یکسو نگاه خسته سوی خیمهها بود
یکسو دلم با پیکر خون خدا بود
چشمم شکافندهترین اسرار را دید
با شاهد و مشهود پس دیدار را دید
میشد حسین بن علی فانی فالله
با خاک یکسان میشد آن محبوب بالله
ده مرکب و ده راکب چابک از اول
با سمّ تازه تاختند از نو به مقتل
حالا شود حالم پریشان، حال عصمت
معجر کشی بود و فرار آل عصمت
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
هفتاد و دو آیینه
ای عمر پر درد و بلا، بار سفر بند
امروز با زهر جفا، بار سفر بند
ای عمر از دامان صبرم دست بردار
ای زهر در این سینه هرچه هست بردار
من با عطش پیشینهای دیرینه دارم
از تشنگی هفتاد و دو آیینه دارم
من حضرت خون خدا را نور عینم
من پور آن لب تشنهام، سبط الحسینم
من پنجمین دردانۀ پیغمبر استم
نجل حسن، نسل شریف کوثر استم
من میوۀ باغ امیرالمؤمنینم
من غنچۀ دامان زین العابدینم
من زینت دوش ابالفضل رشیدم
عمری به روی آب تصویرش کشیدم
من وارث رخسار سیلی خورده هستم
چون غنچه در نشکفتگی پژمرده هستم
از کودکی آمادۀ پرواز بودم
جد غریب خویش را همراز بودم
من از مدینه تا مدینه داغ دیدم
یعنی که عمری را به سینه داغ دیدم
عمری است عاشوراست حال بیقرارم
شام غریبان است عمر سوگوارم
من همنفس بودم تمام عمهها را
در شعلهها دیدم تمام خیمهها را
از کربلا تا شام با من رازها هست
با هر بلا این سینۀ من آشنا هست
من نذرها کردم برای عمه زینب
تا که شود جانم فدای عمه زینب
عمری برای عمهام روضه گرفتم
یک حرف هم بی یاد او با کس نگفتم
من تازیانه خوردن ابرار دیدم
این داغها را حکمت و اسرار دیدم
پس باید از دریای مقتل میگذشتم
با پای پر از زخم و تاول میگذشتم
من دیدهام با دیدۀ خونین منا را
در قتلگاه عشق معنای فنا را
یکسو تکاپوی یتیمان بود و غربت
یکسو رخ قرآن ناطق بود و تربت
شیب الخضیب آنجا برایم شد مجسم
خدّالتریب مقتل و خط مقدم
من ازدحام نعشها در دشت دیدم
چون اسب بی صاحب، حرم برگشت دیدم
ناگه ز دست بزم دیدم جام و میرفت
خورشید با هجده ستاره روی نی رفت
رأس علمدار حرم بر نی که دیده؟
من دیدم، اما ناسزا در پی که دیده
یکسو نگاه خسته سوی خیمهها بود
یکسو دلم با پیکر خون خدا بود
چشمم شکافندهترین اسرار را دید
با شاهد و مشهود پس دیدار را دید
میشد حسین بن علی فانی فالله
با خاک یکسان میشد آن محبوب بالله
ده مرکب و ده راکب چابک از اول
با سمّ تازه تاختند از نو به مقتل
حالا شود حالم پریشان، حال عصمت
معجر کشی بود و فرار آل عصمت