- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۸/۰۱
- بازدید: ۳۰۳۶
- شماره مطلب: ۹۰۶۹
-
چاپ
راز مگو
با تضرع ایستاد و رو به رویش حرف زد
با خدای خویش از راز مگویش حرف زد
دست بر زیر محاسن برد و گفتا: پیشکش
از خطوط صورت و زیر گلویش حرف زد
هر بلایی بود را روز ازل با جان خرید
جان چه قابل؟ جان به کف از آبرویش حرف زد
از گلستانش، جوانش، از هر آنچه داشت گفت
از گل ششماهۀ خوش رنگ و بویش حرف زد
هق هق مولای ما آن دشت را شرمنده کرد
از علی اکبر و از خلق وخویش حرف زد
در مناجاتش گریزی زد میان قتلگاه
از همان سینه که میآیند رویش، حرف زد
سینۀ خود را برای سم مرکبها گذاشت
لحظهای که از جنایات عدویش حرف زد
ماجرا را دید تا آنجا که بین راه شام
دختر آمد پای نیزه با عمویش حرف زد
با عمو میگفت: اینجا هستی و ما را زدند؟
از لبش، از گونهاش، از تار مویش حرف زد
یاد ضرب سنگها و خون پیشانیش بود
وقتی از نوع نماز و از وضویش حرف زد
شرح داد و شرح داد و شرح داد و شرح داد
از تمام ماجرا و مو به مویش حرف زد
ناگهان آمد ندایی از خدا، محبوب ما
مست شو طوری که نتوان از سبویش حرف زد
-
مرهم لطف کن
بر دل بیدرد ما غم لطف کن
زخم دل را باز مرهم لطف کن
بر کویر چشمهای خشک ما
چشمهای مانند زمزم لطف کن
-
یا علی گفتم، لبم شمشیر خورد
از سر دارالاماره روی بام
میدهم بر محضرت مولا، سلام
چشم بد از دور چشمان تو دور
سایهات بر اهل عالم مستدام
-
همه گفتند علی دست به شمشیر شده
شهر در امن و امان است، همه خوابیدند
مردمانی که غریبی تو را میدیدند
صبح شمشیر کشیدی و رجز میخواندی
لشگری رو به رویت بود و همه لرزیدند
راز مگو
با تضرع ایستاد و رو به رویش حرف زد
با خدای خویش از راز مگویش حرف زد
دست بر زیر محاسن برد و گفتا: پیشکش
از خطوط صورت و زیر گلویش حرف زد
هر بلایی بود را روز ازل با جان خرید
جان چه قابل؟ جان به کف از آبرویش حرف زد
از گلستانش، جوانش، از هر آنچه داشت گفت
از گل ششماهۀ خوش رنگ و بویش حرف زد
هق هق مولای ما آن دشت را شرمنده کرد
از علی اکبر و از خلق وخویش حرف زد
در مناجاتش گریزی زد میان قتلگاه
از همان سینه که میآیند رویش، حرف زد
سینۀ خود را برای سم مرکبها گذاشت
لحظهای که از جنایات عدویش حرف زد
ماجرا را دید تا آنجا که بین راه شام
دختر آمد پای نیزه با عمویش حرف زد
با عمو میگفت: اینجا هستی و ما را زدند؟
از لبش، از گونهاش، از تار مویش حرف زد
یاد ضرب سنگها و خون پیشانیش بود
وقتی از نوع نماز و از وضویش حرف زد
شرح داد و شرح داد و شرح داد و شرح داد
از تمام ماجرا و مو به مویش حرف زد
ناگهان آمد ندایی از خدا، محبوب ما
مست شو طوری که نتوان از سبویش حرف زد
با سلام و تشکر از شما... این شعر راز مگو... اثر بنده و محمود گیو و مهدی روحی است...