- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۸/۰۱
- بازدید: ۲۸۵۴
- شماره مطلب: ۹۰۲۱
-
چاپ
تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم
تو را تا دیدهام محو جمال کبریا دیدم
تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم
تو را در سجدۀ باران و بر سجّادۀ صحرا
به هنگام قنوت برگها، در «ربّنا» دیدم
تو در هفت آسمان سیر و سفر میکردی امّا من
تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم
کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمۀ زمزم
صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم
«تو را دیدم که میچرخید گرد خانهات کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم»
تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر
تو را مولود کعبه، قبلۀ اهل ولا دیدم
تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول
تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم
تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی
تو را عاشقترین دلدادۀ «قالو بلا» دیدم
تو افکندی حجاب از روی «کرّمنا بنیآدم»
که سیمای تو را آیینۀ ایزدنما دیدم
تو آدم را فراخواندی به علم «علم الأسماء»
تو را در کشتی نوح پیمبر، ناخدا دیدم
اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا
سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم
نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل
تو را هم عهد و پیمان با تمام انبیا دیدم
سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگینبخشی
تو را روح قناعت، اسوۀ فقر و غنا دیدم
زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهانآرا
تو را پروانۀ پیغمبر از غارحرا دیدم
به جولانگاه احزاب و نبرد خندق و خیبر
به دستت تیغ «لا سیف» و به شأنت «لا فتی» دیدم
به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت
جهانی را به لب «اهلاً و سهلاً مرحبا» دیدم
تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی
تو را خورشید بام کعبه در «ام القری» دیدم
تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر
تو را در بی نهایت، در کجا، در ناکجا دیدم
چه میدیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت
خلیل بتشکن را روی دوش مصطفی دیدم
«و سبحان الّذی أسری بعبده» را که میخواندم
تو را در لیله المعراج، با بدرالدجا دیدم
سراغ آیۀ «الیوم اکملت لکم» رفتم
تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم
شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی!
چه گویم من که روی دست پیغمبر، چهها دیدم
تو را در سایۀ باغ «الم نشرح لک صدرک»
شکوفا یافتم، مصداق «مصباح الهدی» دیدم
گل روی تو را در «سبح اسم ربک الاعلی»
تجسم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم
تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ من الرحمن»
تو را در آیۀ تطهیر و در «قل انما» دیدم
تو را در نون «الرحمن» و عین «علم القرآن»
تو را در یای «یاسن» ترجمان طا وها دیدم
تو را در «قل کفی باالله» در «والتّین والزیتون»
تو را در «لیس للانسان الّا ما سعی» دیدم
نه تنها هست اوج رفعتت در «قاف و القرآن»
تو را در سورۀ والشمس و طور و والضحی دیدم
تو را با چهرۀ پوشیده و خرما و نان بر دوش
کنار زاغههای شهر کوفه بارها دیدم
نوازش از تو میدیدند فرزندان شاهد هم
تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم
به مسکین و یتیم از بس محبّت کردی و احسان
تو را در سورۀ انسان و متن «هل أتی» دیدم
چه میدیدم خدا را در سکوت محض نخلستان
تو را هر نیمهشب، در گریههای بیصدا دیدم
شبی که شمع بیتالمال را خاموش میکردی
تو را با بیریایی، خفته روی بوریا دیدم
چو راز غربت خود را به گوش چاه میگفتی
چو نیلوفر کشیدم قد، تو را ای ماه تا دیدم
تو را پشت در آتش زده، با زهره الزّهرا
صبور و مهربان، در تیر باران بلا دیدم
اگر نامردمان دست تو را بستند، آنها را
اسیر پنجۀ تقدیر، در «تبت یدا» دیدم
در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم
شهادتنامۀ «فزت و رب الکعبه» را دیدم
پس از آن لیله القدری، که شد شق القمر، هرشب
تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم
تو را یاریگر خون خدا، با عترت یاسین
تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم
تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا
تو را در سایهروشنهای شام و کربلا دیدم
شب شام غریبان و پرستوهای سرگردان
تو را دلسوخته در شعلهزار خیمهها دیدم
اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد
تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم
تو را با کاروان اهلبیت وحی در غربت
تو را در حیرت از خورشید در تشت طلا دیدم
کسی از آستانت دست خالی برنمیگردد
که در آیینۀ آیین تو مهر و وفا دیدم
-
آیات توکّل و رضا
مطلوب تمام اولیاء، مطلب اوست
آیات توکّل و رضا بر لب اوست
رایات قیام و صلح و صبر و ایثار
بر دوش حسین و حسن و زینب اوست
-
چتر آفتاب
نسیم صبح! بگو چشمهی گلاب، کجاست؟
صفای آیینهها و زلال آب، کجاست؟
بنفشهها همه از باغ لاله میپرسند:
که بیقرارترین روح انقلاب، کجاست؟
-
دامن دامن
مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم
رهآوردم بُوَد اشکی که دامندامن آوردم
مدینه! در به رویم وا مکن چون یک جهان ماتم
نیارد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم
تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم
تو را تا دیدهام محو جمال کبریا دیدم
تو را غرق مناجات خدا، از خود رها دیدم
تو را در سجدۀ باران و بر سجّادۀ صحرا
به هنگام قنوت برگها، در «ربّنا» دیدم
تو در هفت آسمان سیر و سفر میکردی امّا من
تو را در سرزمین وحی، سرگرم دعا دیدم
کنار «حجر اسماعیل» در سرچشمۀ زمزم
صفا و مروه را گرد تو در سعی و صفا دیدم
«تو را دیدم که میچرخید گرد خانهات کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم»
تو را در دامن مادر، تو را در دست پیغمبر
تو را مولود کعبه، قبلۀ اهل ولا دیدم
تو را فرمان بر «یا ایها المدثر» از اول
تو را «السابقون السابقون» از ابتدا دیدم
تو را پابند پیمان الست از مطلع هستی
تو را عاشقترین دلدادۀ «قالو بلا» دیدم
تو افکندی حجاب از روی «کرّمنا بنیآدم»
که سیمای تو را آیینۀ ایزدنما دیدم
تو آدم را فراخواندی به علم «علم الأسماء»
تو را در کشتی نوح پیمبر، ناخدا دیدم
اگر اعجاز موسایی عصا بود و ید بیضا
سرانگشت تو را پرگار تقدیر و قضا دیدم
نه تنها از تو شد عیسی مسیحادم، که از اوّل
تو را هم عهد و پیمان با تمام انبیا دیدم
سلیمان از تو حشمت یافت هنگام نگینبخشی
تو را روح قناعت، اسوۀ فقر و غنا دیدم
زدی خود را به آب و آتش ای شمس جهانآرا
تو را پروانۀ پیغمبر از غارحرا دیدم
به جولانگاه احزاب و نبرد خندق و خیبر
به دستت تیغ «لا سیف» و به شأنت «لا فتی» دیدم
به یک ضربت که در خندق زدی، در برق شمشیرت
جهانی را به لب «اهلاً و سهلاً مرحبا» دیدم
تلاوت کردی «آیات برائت» را به زیبایی
تو را خورشید بام کعبه در «ام القری» دیدم
تو را در مسجد و محراب، در میدان و بر منبر
تو را در بی نهایت، در کجا، در ناکجا دیدم
چه میدیدم خدایا روز فتح مکّه با حیرت
خلیل بتشکن را روی دوش مصطفی دیدم
«و سبحان الّذی أسری بعبده» را که میخواندم
تو را در لیله المعراج، با بدرالدجا دیدم
سراغ آیۀ «الیوم اکملت لکم» رفتم
تمام آیه را وصف علی مرتضی دیدم
شکوه و عزّت هستی! کمال عشق و سرمستی!
چه گویم من که روی دست پیغمبر، چهها دیدم
تو را در سایۀ باغ «الم نشرح لک صدرک»
شکوفا یافتم، مصداق «مصباح الهدی» دیدم
گل روی تو را در «سبح اسم ربک الاعلی»
تجسم کردم آری، تا جمال کبریا دیدم
تو را در سورۀ «حامیم تنزیلٌ من الرحمن»
تو را در آیۀ تطهیر و در «قل انما» دیدم
تو را در نون «الرحمن» و عین «علم القرآن»
تو را در یای «یاسن» ترجمان طا وها دیدم
تو را در «قل کفی باالله» در «والتّین والزیتون»
تو را در «لیس للانسان الّا ما سعی» دیدم
نه تنها هست اوج رفعتت در «قاف و القرآن»
تو را در سورۀ والشمس و طور و والضحی دیدم
تو را با چهرۀ پوشیده و خرما و نان بر دوش
کنار زاغههای شهر کوفه بارها دیدم
نوازش از تو میدیدند فرزندان شاهد هم
تو را با گوهر اشک یتیمان آشنا دیدم
به مسکین و یتیم از بس محبّت کردی و احسان
تو را در سورۀ انسان و متن «هل أتی» دیدم
چه میدیدم خدا را در سکوت محض نخلستان
تو را هر نیمهشب، در گریههای بیصدا دیدم
شبی که شمع بیتالمال را خاموش میکردی
تو را با بیریایی، خفته روی بوریا دیدم
چو راز غربت خود را به گوش چاه میگفتی
چو نیلوفر کشیدم قد، تو را ای ماه تا دیدم
تو را پشت در آتش زده، با زهره الزّهرا
صبور و مهربان، در تیر باران بلا دیدم
اگر نامردمان دست تو را بستند، آنها را
اسیر پنجۀ تقدیر، در «تبت یدا» دیدم
در ایوان نجف، در کوفه، در محراب مسجد هم
شهادتنامۀ «فزت و رب الکعبه» را دیدم
پس از آن لیله القدری، که شد شق القمر، هرشب
تو را در جوهر خون شهیدان خدا دیدم
تو را یاریگر خون خدا، با عترت یاسین
تو را دلجوی یاس ارغوان، در نینوا دیدم
تو را در آسمان نیلگون ظهر عاشورا
تو را در سایهروشنهای شام و کربلا دیدم
شب شام غریبان و پرستوهای سرگردان
تو را دلسوخته در شعلهزار خیمهها دیدم
اگر خورشید دشت کربلا از نوک نی سر زد
تو را در موجی از آیات تسلیم و رضا دیدم
تو را با کاروان اهلبیت وحی در غربت
تو را در حیرت از خورشید در تشت طلا دیدم
کسی از آستانت دست خالی برنمیگردد
که در آیینۀ آیین تو مهر و وفا دیدم