- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۲۱۷۲
- شماره مطلب: ۸۸۹۳
-
چاپ
قحطی پروانه
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر
یادم میآید تا کجاها کیسهای نان را
میبرد آن شبها علی بر شانه در این شهر
وقتی تمام مردمانش عاقلاند، ای عشق!
پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر
آواره گشتم کوچهها را یک یک، اما نیست
جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر
هرکس که روزی نامۀ یاری برایت داد
شد نیزهدار لشگر بیگانه در این شهر
دورت بگردم! بادهای شام آوردند
انگار با خود قحطی پروانه در این شهر
این نامه از مسلم به دستت میرسد اما
کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر
-
حالت معراج
میوزد از ضبط صوت کودکیهای پری
هایهای سنج و طبل و روضههای «کوثری»
چیزی از معنایشان هرگز نفهمیدم ولی
آتشی میزد به جانم نوحههای آذری
-
تنهاییات، تنهاییات، تنهاییات، مرد!
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
در عکسها دیدم مزارت را و عمریست
شمعی به یادت در دلم در سوز و ساز است
-
قحطی پروانه
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر
یادم میآید تا کجاها کیسهای نان را
میبرد آن شبها علی بر شانه در این شهر
قحطی پروانه
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر
یادم میآید تا کجاها کیسهای نان را
میبرد آن شبها علی بر شانه در این شهر
وقتی تمام مردمانش عاقلاند، ای عشق!
پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر
آواره گشتم کوچهها را یک یک، اما نیست
جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر
هرکس که روزی نامۀ یاری برایت داد
شد نیزهدار لشگر بیگانه در این شهر
دورت بگردم! بادهای شام آوردند
انگار با خود قحطی پروانه در این شهر
این نامه از مسلم به دستت میرسد اما
کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر