- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۱۳۲۷
- شماره مطلب: ۸۷۱۱
-
چاپ
لشگر شب
همونهایی که خون کردن دل ناشاد مولا رو
لب تشنه جدا کردن سره داماد مولا رو
بازم این کوفیا حقّ و به حق، نشناختن و رفتن
تن مهمون رو از رو بام، زمین انداختن و رفتن
چجور روشون شد این مردم، در آرن اشک زهرا رو
ببندن پشت یک مرکب، تن بی جون آقا رو؟
دل زار یتیماشو، یه مشت رجّاله سوزوندن
بمیرم که با چه وضعی، اونو تو شهر گردوندن
خجالت میکشه کوفه هنوز از کار قصّاباش
که شد مهمونشون مثله، توی بازار قصّاباش
دل ما تو غم مسلم به جز با غم نمیسازه
از اون وقتی که آویختن سرش رو روی دروازه
جوون مردی که تنهایی زمین زد لشگر شب رو
تموم ترسش از این بود ببندن دست زینب رو
-
مست بی دست
آغاز کردم شعر خود را با اباالفضل
اذن ورودم در غزل شد یا اباالفضلهر مشکلی از دید من سهل است تا هست
مشکل گشای مردم دنیا اباالفضل -
عشق در هر قدم نوشت حسین
روی صحفه، قلم نوشت حسین
پشت هم پشت هم نوشت حسینتا که از کنج خانه راه افتاد
اشک چشم ترم نوشت حسین -
زبان لال
هرکس که حسّ و حال مرا درک میکند
این سوز بی زوال مرا درک میکند
کعبه که قرنهاست سیه پوش این عزاست
رنگ سیاه شال مرا درک میکند
لشگر شب
همونهایی که خون کردن دل ناشاد مولا رو
لب تشنه جدا کردن سره داماد مولا رو
بازم این کوفیا حقّ و به حق، نشناختن و رفتن
تن مهمون رو از رو بام، زمین انداختن و رفتن
چجور روشون شد این مردم، در آرن اشک زهرا رو
ببندن پشت یک مرکب، تن بی جون آقا رو؟
دل زار یتیماشو، یه مشت رجّاله سوزوندن
بمیرم که با چه وضعی، اونو تو شهر گردوندن
خجالت میکشه کوفه هنوز از کار قصّاباش
که شد مهمونشون مثله، توی بازار قصّاباش
دل ما تو غم مسلم به جز با غم نمیسازه
از اون وقتی که آویختن سرش رو روی دروازه
جوون مردی که تنهایی زمین زد لشگر شب رو
تموم ترسش از این بود ببندن دست زینب رو