- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۱۳۶۲
- شماره مطلب: ۸۷۰۹
-
چاپ
بیا که تا نفسی هست، دم ز او بزنیم
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد؟
چقدر دغدغه داری که روسفید شوی؟
به حد وسع برای فرج مفید شوی؟
چقدر بهر دفاعش قلم به دست شدی؟
چه روزها که فقط منفعت پرست شدی
چقدر از غمش افتادهای به کم خوابی؟
زمان پیریات آمد، هنوز هم خوابی
چقدر محضر او دیدۀ تر آوردی؟
ادای منتظران را فقط درآوردی
بیا به کار بیاییم، انحطاط بس است
عمل کنیم، که بازی با لغات بس است
بیا که مونس شبهای خلوتش باشیم
به جای ننگ شدن، باز زینتش باشیم
بیا که تا نفسی هست، دم ز او بزنیم
به جای مردم دنیا به یار رو بزنیم
بیا که جز درش از هر دری جدا باشیم
کنار او، همه راهی کربلا باشیم
خدا کند که بسوزیم و آه! گریه کنیم
بخواند او، همه تا قتلگاه گریه کنیم
بخواند از بدنی که به بوریا مانده
که داغ او به دل اهل روستا مانده
-
حیف عباس، که توصیف به ظاهر بشود
محضر آب، دم از پاکی دریا نزنید
محضر خاک، دم از وسعت صحرا نزنید
تا زمانی که ندادید ضرر پای نگار
لاف بیهودۀ عاشق شدن اینجا نزنید
-
سزاوار گل، خندۀ خار نیست
سر خاک تو بی خبر آمدم
عزادارم و خون جگر آمدم
درست است بی بال و پر آمدم
به شوق تو اما، به سر آمدم
-
مصیبت نامه
ای سربلندی پیمبرها سر تو
تابیده مثل ماه بر دنیا، سر تو
رفتم تمام شهرها را با سر تو
دیدی رسیدم آخرش بالا سر تو
-
بر پای سفرۀ تو نشستیم یا حسن
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات، سر انداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
بیا که تا نفسی هست، دم ز او بزنیم
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد؟
چقدر دغدغه داری که روسفید شوی؟
به حد وسع برای فرج مفید شوی؟
چقدر بهر دفاعش قلم به دست شدی؟
چه روزها که فقط منفعت پرست شدی
چقدر از غمش افتادهای به کم خوابی؟
زمان پیریات آمد، هنوز هم خوابی
چقدر محضر او دیدۀ تر آوردی؟
ادای منتظران را فقط درآوردی
بیا به کار بیاییم، انحطاط بس است
عمل کنیم، که بازی با لغات بس است
بیا که مونس شبهای خلوتش باشیم
به جای ننگ شدن، باز زینتش باشیم
بیا که تا نفسی هست، دم ز او بزنیم
به جای مردم دنیا به یار رو بزنیم
بیا که جز درش از هر دری جدا باشیم
کنار او، همه راهی کربلا باشیم
خدا کند که بسوزیم و آه! گریه کنیم
بخواند او، همه تا قتلگاه گریه کنیم
بخواند از بدنی که به بوریا مانده
که داغ او به دل اهل روستا مانده