- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۲۰
- بازدید: ۳۹۵۲
- شماره مطلب: ۸۵۰
-
چاپ
عباس من به نامۀ دشمن امان نداد
ماهم محل به رفعت هفت آسمان نداد
از راه نخل رفت و کسی را نشان نداد
او را امان رسید و امانم برید و رفت
عباس من به نامۀ دشمن امان نداد
دشمن درست گفت که قرآن پارهای است
این دستها که دست به این و به آن نداد
من بر سر جنازۀ خود گریه کنم
چون من به کسی نمرد و در این دشت جان نداد
زین ره که رفتهای چه کند زینب عزیز
خواری ز ره رسید و به معجر امان نداد
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
عباس من به نامۀ دشمن امان نداد
ماهم محل به رفعت هفت آسمان نداد
از راه نخل رفت و کسی را نشان نداد
او را امان رسید و امانم برید و رفت
عباس من به نامۀ دشمن امان نداد
دشمن درست گفت که قرآن پارهای است
این دستها که دست به این و به آن نداد
من بر سر جنازۀ خود گریه کنم
چون من به کسی نمرد و در این دشت جان نداد
زین ره که رفتهای چه کند زینب عزیز
خواری ز ره رسید و به معجر امان نداد