- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۲۸
- بازدید: ۲۸۳۷
- شماره مطلب: ۸۴۲
-
چاپ
رو به قبله کند چگونه تو را؟
قد کشید و بلند بالا شد
تا فلک پر زد و مسیحا شد
به همین قدر اکتفا فرمود
بند کفشاش نبست و موسا شد
آب و آیینه را خبر بکنید
رخ داماد عشق زیبا شد
دست و پا زد که یعنی اینجایم
علت این بود زود پیدا شد
طفل معصوم گفت تشنه لبم
همه جا شرم مال سقّا شد
نوۀ مرتضی و زهرا بود
زائر مرتضا و زهرا شد
صبح، پایش رکاب را پس زد
عصر، قدّش چو قدّ آقا شد
چند ابرو اضافه بر رخ داشت
یا سم اسب بر رخش جا شد؟
ارباً اربا شد از درون بدنش
این حسن زاده پور لیلا شد
سخت پیچیده است پیکر او
علّت مرگ او معمّا شد
قاتلی دوردست خود تاباند
زلفش از پیش، بس چلیپا شد
دست خط پدر غمش را برد
یک دهه پیش این گره وا شد
بازویش زیر سم مرکب رفت
دست خط مبارکی تا شد
سنگ بازی شده است با سر او
چون چو طفلان سوار نیها شد
سر مپیچ از عمو بده بوسه
گردنت گرچه بیمدارا شد
رو به قبله کند چگونه ترا
بندهایت ز یکدیگر وا شد
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
رو به قبله کند چگونه تو را؟
قد کشید و بلند بالا شد
تا فلک پر زد و مسیحا شد
به همین قدر اکتفا فرمود
بند کفشاش نبست و موسا شد
آب و آیینه را خبر بکنید
رخ داماد عشق زیبا شد
دست و پا زد که یعنی اینجایم
علت این بود زود پیدا شد
طفل معصوم گفت تشنه لبم
همه جا شرم مال سقّا شد
نوۀ مرتضی و زهرا بود
زائر مرتضا و زهرا شد
صبح، پایش رکاب را پس زد
عصر، قدّش چو قدّ آقا شد
چند ابرو اضافه بر رخ داشت
یا سم اسب بر رخش جا شد؟
ارباً اربا شد از درون بدنش
این حسن زاده پور لیلا شد
سخت پیچیده است پیکر او
علّت مرگ او معمّا شد
قاتلی دوردست خود تاباند
زلفش از پیش، بس چلیپا شد
دست خط پدر غمش را برد
یک دهه پیش این گره وا شد
بازویش زیر سم مرکب رفت
دست خط مبارکی تا شد
سنگ بازی شده است با سر او
چون چو طفلان سوار نیها شد
سر مپیچ از عمو بده بوسه
گردنت گرچه بیمدارا شد
رو به قبله کند چگونه ترا
بندهایت ز یکدیگر وا شد