- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۳۰
- بازدید: ۳۱۴۱
- شماره مطلب: ۸۴۰
-
چاپ
تو زخود بیخبری، روی تو دیدن دارد
شیب گودال، به سوی تو دویدن دارد
وه که این بام چه جایی به پریدن دارد
دارم آیینه برایت ز حرم میآرم
تو زخود بیخبری، روی تو دیدن دارد
بودم و دیدم و آموختم از عمّۀ خویش
بوسه از گودی حلقوم تو چیدن دارد
عمّهام موی کشان پشت سرم میآمد
نازت از فاصلۀ دور، کشیدن دارد
نرسیده به برت سرخ شدم همچون سیب
میوه در باغ جمال تو رسیدن دارد
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
تو زخود بیخبری، روی تو دیدن دارد
شیب گودال، به سوی تو دویدن دارد
وه که این بام چه جایی به پریدن دارد
دارم آیینه برایت ز حرم میآرم
تو زخود بیخبری، روی تو دیدن دارد
بودم و دیدم و آموختم از عمّۀ خویش
بوسه از گودی حلقوم تو چیدن دارد
عمّهام موی کشان پشت سرم میآمد
نازت از فاصلۀ دور، کشیدن دارد
نرسیده به برت سرخ شدم همچون سیب
میوه در باغ جمال تو رسیدن دارد