- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۰۵
- بازدید: ۸۴۹۱
- شماره مطلب: ۸۳۵
-
چاپ
شأن نزول رأس تو ویرانۀ من است
مجنون شبیه طفل تو شیدا نمیشود
زین پس کسی به قدر تو لیلا نمیشود
شأن نزول رأس تو ویرانۀ من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمیشود
بیشانه نیز میشود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گرهاش وا نمیشود
بیهوده زیر منّت مرهم نمیروم
این پا برای دختر تو پا نمیشود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کرده است
خواهم ببوسم از لبت امّا نمیشود
چوب از یزید خوردهای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمیشود
پیدا نشد یکی که بگوید به دخترت
این حرفها برای تو بابا نمیشود
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
شأن نزول رأس تو ویرانۀ من است
مجنون شبیه طفل تو شیدا نمیشود
زین پس کسی به قدر تو لیلا نمیشود
شأن نزول رأس تو ویرانۀ من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمیشود
بیشانه نیز میشود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گرهاش وا نمیشود
بیهوده زیر منّت مرهم نمیروم
این پا برای دختر تو پا نمیشود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کرده است
خواهم ببوسم از لبت امّا نمیشود
چوب از یزید خوردهای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمیشود
پیدا نشد یکی که بگوید به دخترت
این حرفها برای تو بابا نمیشود