- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۸۴۳۵
- شماره مطلب: ۸۳۲۱
-
چاپ
میرسد عاقبت روضۀ ارباب، به سر
شده این جمله جواب: چه خبر کرب و بلا ؟
«صاحب کرب و بلا آمده در کرب و بلا»
از مدینه سفر عشق، شد آغاز ولی
آمده حکم، که پایان سفر کرب و بلا
جای پاهای کسی نقش شده بر تن خاک
که شود چاک برایش تن پیراهن خاک
مثل یک کوه، به روی حرمش راه رود
چشم دارد به نوک قلۀ او، دامن خاک
دارد از خاک قدمهاش، حرم میسازد
از غبار حرمش کوه کرم میسازد
خواهرش نیز به پشت سر او میبارد
خاک، گل میشود و خانۀ غم میسازد
تا که ارباب، از آغاز جدایی دم زد
دخترش روسریاش را گرهای محکم زد
گفت این خاک، همان است که خون خواهد شد
روضهخوان بود و گریزی که به تلّ غم زد
گفت یک روز از این تپۀ غم خواهر من!
تو ببینی که نشستند، روی پیکر من
بی وضو موی مرا لمس کند یک نامرد
لحظهای بعد ببینی به روی نی، سر من
روضهخوان روضه که میخواند زمین میلرزید
آسمان سرخ شد و عرش برین میلرزید
تا که از داغ اسیری حرم گفت حسین
شانههای پسر ام بنین میلرزید
گفت ناموس من اینجا به اسارت برود
به سوی شام، به همراه جسارت برود
جلوی چشم من نیزه نشین زخمی
چادر زینب کبرام، به غارت برود
روضهخوان بود و دو تا چشم تر کرب و بلا
آسمان بغض شد و ریخت سر کرب و بلا
میرسد عاقبت روضۀ ارباب، به سر
این هم از قصۀ تلخ سفر کرب و بلا
-
من که باشم که بگویم سخن از حضرت عشق؟
وحی نازل شده انگار، بر این دفتر من
قلمم کاتب و گفتند که: «حا سین یا نون»
شده تفسیر تمامی لغات این عشق
«هو لیلا و تماماً همه از دم مجنون»
-
کبوتر حرم
مگر قرار نشد کربلاییام بکنی؟
ترحمی به غم این جداییام بکنی؟
کبوتر حرمیام، ولی بدون حرم
مگر قرار نشد که هواییام بکنی؟
-
ما عاشقیم، عاشق آقای کربلا
هر روز صبح زود، به آقا سلام کن
یا گریهکن برای غمش، یا سلام کن
گر مثل من به کرب و بلایش نرفتهای
هر جا نشستهای ز همانجا سلام کن
-
بین سجده حاجت کرب و بلا را خواستم
باز هم با روضههایت گونههایم خیس شد
با نوای نینوا نی در نوایم خیس شد
شور ذکر تو نمک پاشید، بین حنجرم
چشمهای هیئتیها با صدایم خیس شد
میرسد عاقبت روضۀ ارباب، به سر
شده این جمله جواب: چه خبر کرب و بلا ؟
«صاحب کرب و بلا آمده در کرب و بلا»
از مدینه سفر عشق، شد آغاز ولی
آمده حکم، که پایان سفر کرب و بلا
جای پاهای کسی نقش شده بر تن خاک
که شود چاک برایش تن پیراهن خاک
مثل یک کوه، به روی حرمش راه رود
چشم دارد به نوک قلۀ او، دامن خاک
دارد از خاک قدمهاش، حرم میسازد
از غبار حرمش کوه کرم میسازد
خواهرش نیز به پشت سر او میبارد
خاک، گل میشود و خانۀ غم میسازد
تا که ارباب، از آغاز جدایی دم زد
دخترش روسریاش را گرهای محکم زد
گفت این خاک، همان است که خون خواهد شد
روضهخوان بود و گریزی که به تلّ غم زد
گفت یک روز از این تپۀ غم خواهر من!
تو ببینی که نشستند، روی پیکر من
بی وضو موی مرا لمس کند یک نامرد
لحظهای بعد ببینی به روی نی، سر من
روضهخوان روضه که میخواند زمین میلرزید
آسمان سرخ شد و عرش برین میلرزید
تا که از داغ اسیری حرم گفت حسین
شانههای پسر ام بنین میلرزید
گفت ناموس من اینجا به اسارت برود
به سوی شام، به همراه جسارت برود
جلوی چشم من نیزه نشین زخمی
چادر زینب کبرام، به غارت برود
روضهخوان بود و دو تا چشم تر کرب و بلا
آسمان بغض شد و ریخت سر کرب و بلا
میرسد عاقبت روضۀ ارباب، به سر
این هم از قصۀ تلخ سفر کرب و بلا