- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۲۷۲۱
- شماره مطلب: ۸۳۰۴
-
چاپ
بابا رسید، اما فقط با سر
امروز با لبهای خشکیده
دائم به فکر دختری بودم
بیتابتر از روزهای قبل
دل خون طفل مضطری بودم
امروز روز سوم ما بود
ما که فدای دخت اربابیم
والله امشب تا سحرگاهان
از داغ این روضه نمیخوابیم
لبهای خشک ما کجا داند
درد لبان تشنۀ او را؟
کی میشود فهمید قدری از
درد و عذاب زخم ابرو را؟
هرشب فقط ذکر لبش این بود:
عمه چرا بابا نمیآید؟
عمه بدان این دختر تنها
دنیای بی بابا نمیخواهد
هرشب فقط مرگ از خدا میخواست
این روزها مانند زهرا بود
عجل وفاتی روی لبهایش
چشمش ولی دنبال بابا بود
کنج خرابه سر به روی خاک
تازه کمی آرام شد خوابید
ناگه صدای دلبرش آمد
عطر نفسهای پدر پیچید
بابا رسید، اما فقط با سر
با صورتی زخمی و خونآلود
چشم رقیه، بین آن صورت
محو لبان خیزرانی بود
حالا خرابه سرد و ساکت شد
سر را گرفت و چشمها را بست
بعد از هزار و چند سال حالا
نام و نشانی از رقیه هست
این آخرین حرف است ای مردم:
او دختر ارباب خوبیهاست
هرکس که انکارش کند حتما
ننگی به پیشانی این دنیاست
بابا رسید، اما فقط با سر
امروز با لبهای خشکیده
دائم به فکر دختری بودم
بیتابتر از روزهای قبل
دل خون طفل مضطری بودم
امروز روز سوم ما بود
ما که فدای دخت اربابیم
والله امشب تا سحرگاهان
از داغ این روضه نمیخوابیم
لبهای خشک ما کجا داند
درد لبان تشنۀ او را؟
کی میشود فهمید قدری از
درد و عذاب زخم ابرو را؟
هرشب فقط ذکر لبش این بود:
عمه چرا بابا نمیآید؟
عمه بدان این دختر تنها
دنیای بی بابا نمیخواهد
هرشب فقط مرگ از خدا میخواست
این روزها مانند زهرا بود
عجل وفاتی روی لبهایش
چشمش ولی دنبال بابا بود
کنج خرابه سر به روی خاک
تازه کمی آرام شد خوابید
ناگه صدای دلبرش آمد
عطر نفسهای پدر پیچید
بابا رسید، اما فقط با سر
با صورتی زخمی و خونآلود
چشم رقیه، بین آن صورت
محو لبان خیزرانی بود
حالا خرابه سرد و ساکت شد
سر را گرفت و چشمها را بست
بعد از هزار و چند سال حالا
نام و نشانی از رقیه هست
این آخرین حرف است ای مردم:
او دختر ارباب خوبیهاست
هرکس که انکارش کند حتما
ننگی به پیشانی این دنیاست