مشخصات شعر

ابری کبودم من، ولی باران ندارم

بابامی و حرفی ز تو پنهان ندارم

خسته شدم دیگر پدرجان، جان ندارم

 

مثل تمام پیرزن‌های مدینه

من هم ببین بابا دگر دندان ندارم

 

دندان فقط نه، کل موهایم سفید است

البته مویی هم دگر چندان ندارم

 

در شعله‌های خیمه موهای سرم سوخت

آن گیسوی پر پشت را الآن ندارم

 

از خستگی نای جویدن هم نمانده

پس احتیاجی به غذا و نان ندارم

 

خشکیده اشکم تا ببارم روی لب‌هات

ابری کبودم من، ولی باران ندارم

 

بابا،کنیزی! این کنیزی کارسختی ست؟

آخر که من سررشته‌ای از آن ندارم

 

اینجا به من مردی کنیز و خارجی گفت

من را ببر، من طاقت بهتان ندارم

 

ابری کبودم من، ولی باران ندارم

بابامی و حرفی ز تو پنهان ندارم

خسته شدم دیگر پدرجان، جان ندارم

 

مثل تمام پیرزن‌های مدینه

من هم ببین بابا دگر دندان ندارم

 

دندان فقط نه، کل موهایم سفید است

البته مویی هم دگر چندان ندارم

 

در شعله‌های خیمه موهای سرم سوخت

آن گیسوی پر پشت را الآن ندارم

 

از خستگی نای جویدن هم نمانده

پس احتیاجی به غذا و نان ندارم

 

خشکیده اشکم تا ببارم روی لب‌هات

ابری کبودم من، ولی باران ندارم

 

بابا،کنیزی! این کنیزی کارسختی ست؟

آخر که من سررشته‌ای از آن ندارم

 

اینجا به من مردی کنیز و خارجی گفت

من را ببر، من طاقت بهتان ندارم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×