- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۱۱
- بازدید: ۲۱۰۸
- شماره مطلب: ۸۲۹
-
چاپ
کشتۀ شمشیر تو آب از محرّم میخورد
گریه چون بالا بگیرد چهره بر هم میخورد
غصۀ دل را دهان با دیده توأم میخورد
توبهکاران غالباً مرد شهامت میشوند
تیغ ابروی تو تنها خون آدم میخورد
ما نیندازیم خون را گردن قوم دگر
کشتۀ شمشیر تو آب از محرّم میخورد
زندگانی حسین از گریههای زینب است
کعبه با آن آبرویش آب زمزم میخورد
گریههای ما یقیناً سوی بالا میرود
در خبرها آمده خورشید شبنم میخورد
دل ز اعضای تنم دائم اذیّت میکشد
طفل، معمولاً نظر از قوم محرم میخورد
هر که از روح بزرگت مثل دریا پاک شد
حدّ جاری را ز بهتان مثل مریم میخورد
فیض چون بالا گرفته، گریه برخود میکنی
دست حاتم هم خود از احسان حاتم میخورد
روی دریا راه رفتن معجز پیغمبری است
زین سبب یک روز پای تو به چشمم میخورد
من رسیدم را گرفتم حال تحویلم بگیر
روی پرهای ملایک اشک نمنم میخورد
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
کشتۀ شمشیر تو آب از محرّم میخورد
گریه چون بالا بگیرد چهره بر هم میخورد
غصۀ دل را دهان با دیده توأم میخورد
توبهکاران غالباً مرد شهامت میشوند
تیغ ابروی تو تنها خون آدم میخورد
ما نیندازیم خون را گردن قوم دگر
کشتۀ شمشیر تو آب از محرّم میخورد
زندگانی حسین از گریههای زینب است
کعبه با آن آبرویش آب زمزم میخورد
گریههای ما یقیناً سوی بالا میرود
در خبرها آمده خورشید شبنم میخورد
دل ز اعضای تنم دائم اذیّت میکشد
طفل، معمولاً نظر از قوم محرم میخورد
هر که از روح بزرگت مثل دریا پاک شد
حدّ جاری را ز بهتان مثل مریم میخورد
فیض چون بالا گرفته، گریه برخود میکنی
دست حاتم هم خود از احسان حاتم میخورد
روی دریا راه رفتن معجز پیغمبری است
زین سبب یک روز پای تو به چشمم میخورد
من رسیدم را گرفتم حال تحویلم بگیر
روی پرهای ملایک اشک نمنم میخورد