- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۱۸
- بازدید: ۱۳۹۳
- شماره مطلب: ۸۲۶
-
چاپ
در سینهام ملایک تو سینه میزنند
وقتی سوار چرخ زمان میکنی مرا
مانند روح خویش روان میکنی مرا
در سینهام ملایک تو سینه میزنند
داری برای گریه مکان میکنی مرا
میمیرم از فراق تو و زنده میشوم
مثل حبیب خویش جوان میکنی مرا
اصلاً تو از کنار دل من تکان مخور
بس کن دگر، چرا نگران میکنی مرا؟
پیش هزار جنس به خود فخر میکنم
بهر خریدنم چو نشان میکنی مرا
گوشم کجا به وعظ بدهکار میشود
وقتی که محرم شبمان میکنی مرا
روز جزا کنار گلویت نشستهام
از بس برای خویش زبان میکنی مرا
ترسم به سنگ بسته شوم بر سر گذر
وقتی برای خویش دهان میکنی مرا
گل میکنم به «اَشْهَدُ اَنَّ ابْنَکَ خَلیلْ»
وقتی سر مناره اذان میکنی مرا
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
در سینهام ملایک تو سینه میزنند
وقتی سوار چرخ زمان میکنی مرا
مانند روح خویش روان میکنی مرا
در سینهام ملایک تو سینه میزنند
داری برای گریه مکان میکنی مرا
میمیرم از فراق تو و زنده میشوم
مثل حبیب خویش جوان میکنی مرا
اصلاً تو از کنار دل من تکان مخور
بس کن دگر، چرا نگران میکنی مرا؟
پیش هزار جنس به خود فخر میکنم
بهر خریدنم چو نشان میکنی مرا
گوشم کجا به وعظ بدهکار میشود
وقتی که محرم شبمان میکنی مرا
روز جزا کنار گلویت نشستهام
از بس برای خویش زبان میکنی مرا
ترسم به سنگ بسته شوم بر سر گذر
وقتی برای خویش دهان میکنی مرا
گل میکنم به «اَشْهَدُ اَنَّ ابْنَکَ خَلیلْ»
وقتی سر مناره اذان میکنی مرا