- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۳۰۸۶
- شماره مطلب: ۸۲۴۳
-
چاپ
منّت بر قمر
روی زانوی برادر پا اگر بگذاشته
آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته
دستها را روی دوش دو پسر بگذاشته
آنکه روی شانۀ عباس سر بگذاشته
دور او از عون و جعفر اکبر و قاسم پر است
شکر گردش از جوانان بنیهاشم پر است
جبرئیل اینجاست تا خانم فرمایش کند
تا حسیناش هست او احساس آرامش کند
تا که آرام است دنیا درک آسایش کند
تا بیاید عمهجان، باید عمو خواهش کند
تا که عباس است، خانم خواب راحت میکند
او فقط در سایۀ او استراحت میکند
دست او که نیست، دل غم روی غم میریزدش
نام اینجا را مبر وقتی به هم میریزدش
چشمها خون جگر در هر قدم میریزدش
بیشتر او را به هم طفل حرم میریزدش
خیمه برپا میکنند و روضه برپا میکند
مینشیند گوشهای هی وای زهرا میکند
ناله زد تا زد قدم: دیدی چه آمد بر سرم؟
گفت در بین حرم: دیدی چه آمد بر سرم؟
چیست اینجا غیر غم دیدی چه آمد بر سرم؟
مادرم، ای مادرم دیدی چه آمد بر سرم؟
گفت با دلواپسی با آه: برگردان مرا
مردم از دلشوره، از این راه برگردان مرا
این حرم گهواره دارد جان زینب، بازگرد
مادری بیچاره دارد جان زینب، بازگرد
زینبی آواره دارد جان زینب، بازگرد
درد وقتی چاره دارد جان زینب، بازگرد
وای از این سرزمین، شیر ربابت خشک شد
تیرهاشان را ببین، شیر ربابت خشک شد
داد زد شام دهم، ای وای میبینی چه شد؟
بچهها را کرده گم، ای وای میبینی چه شد؟
نعل تازه زیر سم، ای وای میبینی چه شد؟
ویلنا من بعد کم، ای وای میبینی چه شد؟
گفت با طفلانِ در آتش، علیکم بالفرار
زود گیرد موی سر آتش، علیکم بالفرار
میزند روی سرش، دیگر نمیدانم چه شد
بوسه زد بر حنجرش، دیگر نمیدانم چه شد
خاک خورده معجرش، دیگر نمیدانم چه شد
مانده او با مادرش، دیگر نمیدانم چه شد
ناقهاش عریان، ولی جمع بنیهاشم نبود
با حرامی بود، اما اکبر و قاسم نبود
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
منّت بر قمر
روی زانوی برادر پا اگر بگذاشته
آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته
دستها را روی دوش دو پسر بگذاشته
آنکه روی شانۀ عباس سر بگذاشته
دور او از عون و جعفر اکبر و قاسم پر است
شکر گردش از جوانان بنیهاشم پر است
جبرئیل اینجاست تا خانم فرمایش کند
تا حسیناش هست او احساس آرامش کند
تا که آرام است دنیا درک آسایش کند
تا بیاید عمهجان، باید عمو خواهش کند
تا که عباس است، خانم خواب راحت میکند
او فقط در سایۀ او استراحت میکند
دست او که نیست، دل غم روی غم میریزدش
نام اینجا را مبر وقتی به هم میریزدش
چشمها خون جگر در هر قدم میریزدش
بیشتر او را به هم طفل حرم میریزدش
خیمه برپا میکنند و روضه برپا میکند
مینشیند گوشهای هی وای زهرا میکند
ناله زد تا زد قدم: دیدی چه آمد بر سرم؟
گفت در بین حرم: دیدی چه آمد بر سرم؟
چیست اینجا غیر غم دیدی چه آمد بر سرم؟
مادرم، ای مادرم دیدی چه آمد بر سرم؟
گفت با دلواپسی با آه: برگردان مرا
مردم از دلشوره، از این راه برگردان مرا
این حرم گهواره دارد جان زینب، بازگرد
مادری بیچاره دارد جان زینب، بازگرد
زینبی آواره دارد جان زینب، بازگرد
درد وقتی چاره دارد جان زینب، بازگرد
وای از این سرزمین، شیر ربابت خشک شد
تیرهاشان را ببین، شیر ربابت خشک شد
داد زد شام دهم، ای وای میبینی چه شد؟
بچهها را کرده گم، ای وای میبینی چه شد؟
نعل تازه زیر سم، ای وای میبینی چه شد؟
ویلنا من بعد کم، ای وای میبینی چه شد؟
گفت با طفلانِ در آتش، علیکم بالفرار
زود گیرد موی سر آتش، علیکم بالفرار
میزند روی سرش، دیگر نمیدانم چه شد
بوسه زد بر حنجرش، دیگر نمیدانم چه شد
خاک خورده معجرش، دیگر نمیدانم چه شد
مانده او با مادرش، دیگر نمیدانم چه شد
ناقهاش عریان، ولی جمع بنیهاشم نبود
با حرامی بود، اما اکبر و قاسم نبود