- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۶/۰۱
- بازدید: ۲۸۹۲
- شماره مطلب: ۷۷۷۱
-
چاپ
بانی ترویج عاشورا تویی
از حدیث لوح میآید مقامات اینچنین
که ندارد هیچ کس جز تو کرامات اینچنین
مانده درتوصیف یک شأن تو ابیات اینچنین
سالها محکوم عشق توست، نیات اینچنین
تا ابد مرئوس ماییم و ریاست با شما
ناز شست هرکسی ما را رسانده تا شما
انقلاب علم، با کرسی دَرست پا گرفت
بحث و استدلال از عصر شما بالا گرفت
فقه ما از نور فقه جعفری معنا گرفت
میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جا گرفت
راه گم کرده کنارت راه پیدا میکند
از دمت پیرزنی کار مسیحا میکند
آبروی پرچم در اهتزاز ما تویی
از بقیه بی نیازیم و نیاز ما تویی
ما همه اهل نمازیم و نماز ما تویی
پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ماتویی
بانی ترویج عاشورا تویی! پس بی گمان
خانهات یعنی حسینیه، شما هم روضه خوان
مجلس درست شلوغ و خانهات خلوت شده
سهم تو در این دیار آشنا، غربت شده
باز هم پشت دری لبریز جمعیت شده
خانۀ امن الهی سلب امنیت شده
آتشی از خانۀ زهرا به این در هم رسید
ارث دست بستۀ حیدر به جعفر هم رسید
پیرمرد شهر از دارالعباده رفتنی است
نور حق با عدهای ابلیس زاده رفتنی است
دستهایش بسته شد، پس بی اراده رفتنی است
بی عمامه، بی عبا، پای پیاده رفتنی است
کوچه در کوچه به پشت اسب حالا میدوی
پیش چشم مردمی بی عار، تنها میدوی
گرچه کوچه گردی و دست تو بند سلسله است
راستی آقا بگو دور شما هم هلهله است؟
راستی بر پای تو از خار صحرا آبله است؟
راستی آقا دلت دلواپس یک قافله است؟
راستی اهل و عیالت را اسارت میبرند؟
چادر و روبنده از آنها به غارت میبرند؟
نه کسی اینجا ز سرها معجری را میکشد
نه کسی با تازیانه خواهری را میکشد
نه کسی از پشت موی دختری را میکشد
نه کسی بر گردن تو خنجری را میکشد
نیزه داری هم اگر باشد، سری بر نیزه نیست
قلب هجده پارۀ پیغمبری بر نیزه نیست
-
حیف عباس، که توصیف به ظاهر بشود
محضر آب، دم از پاکی دریا نزنید
محضر خاک، دم از وسعت صحرا نزنید
تا زمانی که ندادید ضرر پای نگار
لاف بیهودۀ عاشق شدن اینجا نزنید
-
سزاوار گل، خندۀ خار نیست
سر خاک تو بی خبر آمدم
عزادارم و خون جگر آمدم
درست است بی بال و پر آمدم
به شوق تو اما، به سر آمدم
-
مصیبت نامه
ای سربلندی پیمبرها سر تو
تابیده مثل ماه بر دنیا، سر تو
رفتم تمام شهرها را با سر تو
دیدی رسیدم آخرش بالا سر تو
-
بر پای سفرۀ تو نشستیم یا حسن
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات، سر انداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
بانی ترویج عاشورا تویی
از حدیث لوح میآید مقامات اینچنین
که ندارد هیچ کس جز تو کرامات اینچنین
مانده درتوصیف یک شأن تو ابیات اینچنین
سالها محکوم عشق توست، نیات اینچنین
تا ابد مرئوس ماییم و ریاست با شما
ناز شست هرکسی ما را رسانده تا شما
انقلاب علم، با کرسی دَرست پا گرفت
بحث و استدلال از عصر شما بالا گرفت
فقه ما از نور فقه جعفری معنا گرفت
میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جا گرفت
راه گم کرده کنارت راه پیدا میکند
از دمت پیرزنی کار مسیحا میکند
آبروی پرچم در اهتزاز ما تویی
از بقیه بی نیازیم و نیاز ما تویی
ما همه اهل نمازیم و نماز ما تویی
پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ماتویی
بانی ترویج عاشورا تویی! پس بی گمان
خانهات یعنی حسینیه، شما هم روضه خوان
مجلس درست شلوغ و خانهات خلوت شده
سهم تو در این دیار آشنا، غربت شده
باز هم پشت دری لبریز جمعیت شده
خانۀ امن الهی سلب امنیت شده
آتشی از خانۀ زهرا به این در هم رسید
ارث دست بستۀ حیدر به جعفر هم رسید
پیرمرد شهر از دارالعباده رفتنی است
نور حق با عدهای ابلیس زاده رفتنی است
دستهایش بسته شد، پس بی اراده رفتنی است
بی عمامه، بی عبا، پای پیاده رفتنی است
کوچه در کوچه به پشت اسب حالا میدوی
پیش چشم مردمی بی عار، تنها میدوی
گرچه کوچه گردی و دست تو بند سلسله است
راستی آقا بگو دور شما هم هلهله است؟
راستی بر پای تو از خار صحرا آبله است؟
راستی آقا دلت دلواپس یک قافله است؟
راستی اهل و عیالت را اسارت میبرند؟
چادر و روبنده از آنها به غارت میبرند؟
نه کسی اینجا ز سرها معجری را میکشد
نه کسی با تازیانه خواهری را میکشد
نه کسی از پشت موی دختری را میکشد
نه کسی بر گردن تو خنجری را میکشد
نیزه داری هم اگر باشد، سری بر نیزه نیست
قلب هجده پارۀ پیغمبری بر نیزه نیست