- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۶/۰۱
- بازدید: ۱۳۹۷
- شماره مطلب: ۷۷۷۰
-
چاپ
ذکر لبش ای وای، ای وای عمه جان است
حتی در آن لحظه که جسمش نیمه جان است
آقا به فکر ساعت و وقت اذان است
او سنگ ما را نیمه شب بر سینه میزد
آقای ما از بس که خوب و مهربان است
علمش تمام عالمان را غرق کرده
دریای علمش بی کرانِ بی کران است
از دیگران هر چند که خیری ندیده
اما همیشه او به فکر دیگران است
در خانه خود نیز امنیت ندارد
آن خانهای که هر دو عالم را امان است
در شعلۀ آتش به فکر موی خود نیست
ناراحتی او برای اهل خانه ست
ای کاش دنبالش یکی دیگر میآمد
ابن ربیع پست، خیلی بد دهان است
از بس که پشت مرکب آقا را کشیدند
از چشمهایش اشک و از پا خون روان است
آنقدر دستش را کشید، آقا زمین خورد
میخواهد او برخیزد، اما ناتوان است
اصلاً برای رنج خود گریه نکرده
اشکش برای زجرهای کاروان است
با این نفسها که به سختی در میآیند
ذکر لبش ای وای، ای وای عمه جان است
هرچند که در خاک او را دفن کردند
معراج جسمانی او در آسمان است
در روز هم باید به دنبالش بگردیم
قبر غریبش بس که بی نام و نشان است
-
ساقی من، شکسته سبوی مرا ببوس
کنج خرابه، سوخته موی مرا ببوس
تو محرمانه سرّ مگوی مرا ببوس
مثل لب تو خورده ترک دور چشم من
ساقی من، شکسته سبوی مرا ببوس
-
تربتی از کربلای تو برای من بس است
شمع هستم در عزای تو، برای من بس است
اشک میریزم برای تو، برای من بس است
من به هر چیزی که دادی و ندادی راضیام
تا ابد هستم گدای تو، برای من بس است
-
مادر شهید
جز این دو میوۀ قلبم ثمر نداشتهام
ببخش اگر که پسر بیشتر نداشتهام
برای اینکه شبیه تو بی کفن باشند
برایشان کفن از خانه برنداشتهام
-
اینها دو بال جعفر طیار هستند
یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم
پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم
یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم
این بار میخواهم به پای تو بیفتم
ذکر لبش ای وای، ای وای عمه جان است
حتی در آن لحظه که جسمش نیمه جان است
آقا به فکر ساعت و وقت اذان است
او سنگ ما را نیمه شب بر سینه میزد
آقای ما از بس که خوب و مهربان است
علمش تمام عالمان را غرق کرده
دریای علمش بی کرانِ بی کران است
از دیگران هر چند که خیری ندیده
اما همیشه او به فکر دیگران است
در خانه خود نیز امنیت ندارد
آن خانهای که هر دو عالم را امان است
در شعلۀ آتش به فکر موی خود نیست
ناراحتی او برای اهل خانه ست
ای کاش دنبالش یکی دیگر میآمد
ابن ربیع پست، خیلی بد دهان است
از بس که پشت مرکب آقا را کشیدند
از چشمهایش اشک و از پا خون روان است
آنقدر دستش را کشید، آقا زمین خورد
میخواهد او برخیزد، اما ناتوان است
اصلاً برای رنج خود گریه نکرده
اشکش برای زجرهای کاروان است
با این نفسها که به سختی در میآیند
ذکر لبش ای وای، ای وای عمه جان است
هرچند که در خاک او را دفن کردند
معراج جسمانی او در آسمان است
در روز هم باید به دنبالش بگردیم
قبر غریبش بس که بی نام و نشان است