- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۵/۰۱
- بازدید: ۵۳۰۲
- شماره مطلب: ۷۷۴۶
-
چاپ
«پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز»
ای شعلۀ فراق! مرا بی امان بسوز
ای دل تو نیز بشکن و تا میتوان بسوز
ای فکر! ناله سر کن و آتش شو ای قلم
ای مغز شعلهور شو و ای استخوان بسوز
عطر و ضریح شاه دل است و سرشک من
ای اردهال! گریهکن، ای اصفهان! بسوز
حیف است ای دل از غم دنیا گداختن
همت کن و ز غربت شاه جهان بسوز
چون شمع آب شو، چو شرر پاره پاره شو
بر اهل بیت وحی چنین و چنان بسوز
معجر نماند و ماند دو چشمی پر از سرشک
ای کعبه! بی لباس شو، ای ناودان بسوز
افتاد شاه و نالۀ زینب به عرش رفت
آه ای زمین به خاک شو، ای آسمان بسوز
بر نیزه تکیه داد چو یاری به بر ندید
ای دوش عرش شرمی زین داستان بسوز
فریاد العطش ز بیابان کربلا
از آسمان گذشت، پس ای آسمان بسوز
معنی جواب آن غزل صائب است این
«پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز»
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
«پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز»
ای شعلۀ فراق! مرا بی امان بسوز
ای دل تو نیز بشکن و تا میتوان بسوز
ای فکر! ناله سر کن و آتش شو ای قلم
ای مغز شعلهور شو و ای استخوان بسوز
عطر و ضریح شاه دل است و سرشک من
ای اردهال! گریهکن، ای اصفهان! بسوز
حیف است ای دل از غم دنیا گداختن
همت کن و ز غربت شاه جهان بسوز
چون شمع آب شو، چو شرر پاره پاره شو
بر اهل بیت وحی چنین و چنان بسوز
معجر نماند و ماند دو چشمی پر از سرشک
ای کعبه! بی لباس شو، ای ناودان بسوز
افتاد شاه و نالۀ زینب به عرش رفت
آه ای زمین به خاک شو، ای آسمان بسوز
بر نیزه تکیه داد چو یاری به بر ندید
ای دوش عرش شرمی زین داستان بسوز
فریاد العطش ز بیابان کربلا
از آسمان گذشت، پس ای آسمان بسوز
معنی جواب آن غزل صائب است این
«پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز»