مشخصات شعر

بوی سیب حرم کرببلا می‌آید

دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز

کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز

 

آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر

منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز

 

با نگاه تو اگر عاشقی آغاز شود

جز به دیدار که پایان نپذیرد هرگز

 

دل اگر خانۀ هر بی سر و پایی گردد

اثر از گفتۀ خوبان نپذیرد هرگز

 

عمر بی معرفت آبی است که از جو رفته

این زیانی است که جبران نپذیرد هرگز

 

ما در خانۀ سلطان، سر و سامان داریم

هرچه داریم ز آقای خراسان داریم

 

با دم قدسی معشوق نفس تازه کنم

تا که قدری سخن از یار خوش آوازه کنم

 

صحنْ گردی حرم وقت سحر می‌خواهم

تا صفای دل شیدا زده اندازه کنم

 

بین هشتی حرم گر بکشیدم بر دار

سر سودایی خود زینت دروازه کنم

 

سرگذشت من و تو گشته کرم‌نامۀ عشق

هر سحر پای مناجات دلی تازه کنم

 

تار گیسو طلبم تا که ورق‌های دلم

هم چو یک مصحف پر درد به شیرازه کنم

 

نام این مصحف دل را بگذارم ز قضا

قصۀ یک سگ ولگرد و کرامات رضا

 

تا که بر گنبد تو دیده‌ام از دور افتاد

ناگهان در دل آلودۀ من شور افتاد

 

اولین بار که دیدم حرمت را گفتم

ای سلیمان! به سرایت گذر مور افتاد

 

بی پناه آمدم و خوب پناهم دادی

راهم از حادثه در دولت منصور افتاد

 

تا به خود آمده دیدم که دل از دستم رفت

وسط آیینه‌ام چشمه‌ای از نور افتاد

 

نه بگویم که کلیمم حرمت عرش خداست

اتفاقی ره موسی دل از طور افتاد

 

یک قدم سوی تو با عمره برابر گردد

کعبه هم دور سر گنبد تو می‌گردد

 

ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی

دست گیر دل هر خسته دل و گمراهی

 

ز عنایات رئوفانۀ تو فهمیدم

که نه من، بلکه همیشه تو مرا می‌خواهی

 

در بهشت تو نهم پای چو با کوهی درد

تو طبیبانه دوا می‌کنی‌اش با آهی

 

من گدازاده و تو نسل به نسلت سلطان

خوش برازندۀ تو صحن و سرای شاهی

 

حاجت از دل نگذشته تو روا می‌سازی

ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی

 

من مسلمان شدۀ نیمه نگاهت هستم

لحظۀ مرگ بیا، دیده به راهت هستم

 

دل بیمار مرا فرصت درمانی ده

با دم قدسی‌ات ‌ای دوست مرا جانی ده

 

قبل از آنی که گناهم نفسم را گیرد

آمدم توبه کنم، مهلت جبرانی ده

 

هم چنان زلف پریشان تو آواره شدم

به دل خانه خرابم سر و سامانی ده

 

شوری اشک چشیدم که نمک گیر شدم

سر این سفره به من رزق فراوانی ده

 

حمد لله سر کوی تو زنجیر شدم

استخوانی به سگ خانه‌ات ارزانی ده

 

لحظۀ مرگ قدم رنجه کن و بر ما هم

فیض دیدار چون آن عاشق سلمانی ده

 

از تو من روزی شب‌های محرم خواهم

چشم پر گریه‌ای و سینۀ سوزانی ده

 

سفرۀ عاشقی‌ام را تو بیا کامل کن

عصر روز عرفه فرصت قربانی ده

 

در حریمت خبر از عرش خدا می‌آید

بوی سیب حرم کرببلا می‌آید

 

آمدی تا که به نامت دل ما زنده شود

یادی از فاطمه و شیر خدا زنده شود

 

آمدی تا  سند شیعگی ما باشی

با نفس‌های تو تسبیح و دعا زنده شود

 

آمدی تا ز پی‌ات  خواهرت آواره شود

یاد آوارگی شام بلا زنده شود

 

پلک زخمی‌تو از خاطرۀ گودال است

آمدی روضۀ آن رأس جدا زنده شود

 

امر کردی به همه گریه کنند بهر حسین

تا غم بی کفن کرببلا زنده شود

 

جد مظلوم تو را با لب عطشان کشتند

خواهرش دید و به گیسوی پریشان کشتند

 

بوی سیب حرم کرببلا می‌آید

دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز

کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز

 

آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر

منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز

 

با نگاه تو اگر عاشقی آغاز شود

جز به دیدار که پایان نپذیرد هرگز

 

دل اگر خانۀ هر بی سر و پایی گردد

اثر از گفتۀ خوبان نپذیرد هرگز

 

عمر بی معرفت آبی است که از جو رفته

این زیانی است که جبران نپذیرد هرگز

 

ما در خانۀ سلطان، سر و سامان داریم

هرچه داریم ز آقای خراسان داریم

 

با دم قدسی معشوق نفس تازه کنم

تا که قدری سخن از یار خوش آوازه کنم

 

صحنْ گردی حرم وقت سحر می‌خواهم

تا صفای دل شیدا زده اندازه کنم

 

بین هشتی حرم گر بکشیدم بر دار

سر سودایی خود زینت دروازه کنم

 

سرگذشت من و تو گشته کرم‌نامۀ عشق

هر سحر پای مناجات دلی تازه کنم

 

تار گیسو طلبم تا که ورق‌های دلم

هم چو یک مصحف پر درد به شیرازه کنم

 

نام این مصحف دل را بگذارم ز قضا

قصۀ یک سگ ولگرد و کرامات رضا

 

تا که بر گنبد تو دیده‌ام از دور افتاد

ناگهان در دل آلودۀ من شور افتاد

 

اولین بار که دیدم حرمت را گفتم

ای سلیمان! به سرایت گذر مور افتاد

 

بی پناه آمدم و خوب پناهم دادی

راهم از حادثه در دولت منصور افتاد

 

تا به خود آمده دیدم که دل از دستم رفت

وسط آیینه‌ام چشمه‌ای از نور افتاد

 

نه بگویم که کلیمم حرمت عرش خداست

اتفاقی ره موسی دل از طور افتاد

 

یک قدم سوی تو با عمره برابر گردد

کعبه هم دور سر گنبد تو می‌گردد

 

ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی

دست گیر دل هر خسته دل و گمراهی

 

ز عنایات رئوفانۀ تو فهمیدم

که نه من، بلکه همیشه تو مرا می‌خواهی

 

در بهشت تو نهم پای چو با کوهی درد

تو طبیبانه دوا می‌کنی‌اش با آهی

 

من گدازاده و تو نسل به نسلت سلطان

خوش برازندۀ تو صحن و سرای شاهی

 

حاجت از دل نگذشته تو روا می‌سازی

ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی

 

من مسلمان شدۀ نیمه نگاهت هستم

لحظۀ مرگ بیا، دیده به راهت هستم

 

دل بیمار مرا فرصت درمانی ده

با دم قدسی‌ات ‌ای دوست مرا جانی ده

 

قبل از آنی که گناهم نفسم را گیرد

آمدم توبه کنم، مهلت جبرانی ده

 

هم چنان زلف پریشان تو آواره شدم

به دل خانه خرابم سر و سامانی ده

 

شوری اشک چشیدم که نمک گیر شدم

سر این سفره به من رزق فراوانی ده

 

حمد لله سر کوی تو زنجیر شدم

استخوانی به سگ خانه‌ات ارزانی ده

 

لحظۀ مرگ قدم رنجه کن و بر ما هم

فیض دیدار چون آن عاشق سلمانی ده

 

از تو من روزی شب‌های محرم خواهم

چشم پر گریه‌ای و سینۀ سوزانی ده

 

سفرۀ عاشقی‌ام را تو بیا کامل کن

عصر روز عرفه فرصت قربانی ده

 

در حریمت خبر از عرش خدا می‌آید

بوی سیب حرم کرببلا می‌آید

 

آمدی تا که به نامت دل ما زنده شود

یادی از فاطمه و شیر خدا زنده شود

 

آمدی تا  سند شیعگی ما باشی

با نفس‌های تو تسبیح و دعا زنده شود

 

آمدی تا ز پی‌ات  خواهرت آواره شود

یاد آوارگی شام بلا زنده شود

 

پلک زخمی‌تو از خاطرۀ گودال است

آمدی روضۀ آن رأس جدا زنده شود

 

امر کردی به همه گریه کنند بهر حسین

تا غم بی کفن کرببلا زنده شود

 

جد مظلوم تو را با لب عطشان کشتند

خواهرش دید و به گیسوی پریشان کشتند

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×