- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۵/۰۱
- بازدید: ۱۱۰۳
- شماره مطلب: ۷۶۵۸
-
چاپ
درد آشنا
باز داغ سینه بی اندازه شد
بار دیگر کهنه زخمی تازه شد
شب رسید و بام کوفه تار شد
باز دردی آشنا تکرار شد
گر چه شب بود و فلک در خواب بود
سینههایی تا سحر بی تاب بود
آه! فصل زخمها آغاز گشت
نیمه شب آرام دربی باز گشت
میچکد خون از دلی افروخته
باز شد در، مثل درب سوخته
رخت مشکی را به تن پوشید و رفت
سنگ غسلی را حسن بوسید و رفت
گریهای بر سینه خنجر میزند
باز هم عباس بر سر میزند
چشم زینب در قفا مبهوت بود
بر سر دوش دو تن، تابوت بود
میکشد آه از جگر از بی کسی
میرود تابوتی از دلواپسی
روضههایش مانده، اما در گلو
میرود بابای زینب پیش رو
بس که زد خود را، نوایش زخم شد
چشمها و گونههایش زخم شد
با دلی پرخون و زار و آتشین
ناله زد بر شانۀ ام البنین
درد تشییع جنازه دیدنی است
روی سنگی، خون تازه دیدنی است
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
درد آشنا
باز داغ سینه بی اندازه شد
بار دیگر کهنه زخمی تازه شد
شب رسید و بام کوفه تار شد
باز دردی آشنا تکرار شد
گر چه شب بود و فلک در خواب بود
سینههایی تا سحر بی تاب بود
آه! فصل زخمها آغاز گشت
نیمه شب آرام دربی باز گشت
میچکد خون از دلی افروخته
باز شد در، مثل درب سوخته
رخت مشکی را به تن پوشید و رفت
سنگ غسلی را حسن بوسید و رفت
گریهای بر سینه خنجر میزند
باز هم عباس بر سر میزند
چشم زینب در قفا مبهوت بود
بر سر دوش دو تن، تابوت بود
میکشد آه از جگر از بی کسی
میرود تابوتی از دلواپسی
روضههایش مانده، اما در گلو
میرود بابای زینب پیش رو
بس که زد خود را، نوایش زخم شد
چشمها و گونههایش زخم شد
با دلی پرخون و زار و آتشین
ناله زد بر شانۀ ام البنین
درد تشییع جنازه دیدنی است
روی سنگی، خون تازه دیدنی است