- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۵/۰۱
- بازدید: ۱۱۰۳
- شماره مطلب: ۷۶۴۰
-
چاپ
بوی باران
ماه خوب عاشقی دارد به پایان میرسد
لحظۀ تودیع مهماندار و مهمان میرسد
آسمان چشمهای عاشقان ابری شده
مثل این سی شب دوباره بوی باران میرسد
پشت پایش از دو چشمم رودی از خون میرود
از هراس دوریاش دارد به لب جان میرسد
گوئیا دیروز بود این سفره را انداختند
طرفه العینی گذشت و وقت هجران میرسد
با مجیر و با ابوحمزه چه حالی داشتیم
زود دارد افتتاح ما به پایان میرسد
بی سر و پا آمدم، حالا سراپا ثروتم
آری آری بر فقیران لطف سلطان میرسد
مثل من بی آبرویی را به کویش راه داد
این فقط از خلق نیکوی کریمان میرسد
آنقدر بخشید از خیل گناه آلودگان
تا که آوای فغان از بند شیطان میرسد
تا به قدر ذرهای مژگان من نمناک شد
دیدم از دریای رحمت موج غفران میرسد
تا که گفتم «بالحسین، العفو»، دستم را گرفت
لطف او بر ما پس از ذکر «حسین جان» میرسد
هر شب اینجا پا به پای ما خدا هم روضهخواند
نالۀ واویلتا از عرش رحمان میرسد
در میان نهری از خون، جان زینب بی سلاح
چکمه پوشی سنگ دل با تیغ برّان میرسد
خواهرش بالای تل دارد تماشا میکند
مادرش با قدّ خم، موی پریشان میرسد
کاش میشد زودتر از کربلا دورش کنند
دارد از صحرا صدای نعل اسبان میرسد
عطر سیب پیکرش، گودال را پر کرد و بعد
بویی از پیراهن یوسف به کنعان میرسد
وعدۀ ما اربعین، پای پیاده از نجف
کربلا آغوش خود بگشا که مهمان میرسد
-
گویا کلیم باز به طوری رسیده است
از راه دور هالۀ نوری رسیده است
یک کاروان فرشته و حوری رسیده است
مشغول ذکر و راز و نیازند با خدا
گویا کلیم باز به طوری رسیده است
-
اسم رمز
هر چه از روز واقعه میرفت
دل عاشق به شور میافتاد
داشت کمکم غروب میآمد
داشت از عشق دور میافتاد
-
خاک پای زینبیم
شیعیان حیدریم و خاک پای زینبیم
با نگاه لطف زهرا، مبتلای زینبیم
برکت یک عمر گریه بر برادرهای او
لطف فرمودند و حالا ما گدای زینبیم
بوی باران
ماه خوب عاشقی دارد به پایان میرسد
لحظۀ تودیع مهماندار و مهمان میرسد
آسمان چشمهای عاشقان ابری شده
مثل این سی شب دوباره بوی باران میرسد
پشت پایش از دو چشمم رودی از خون میرود
از هراس دوریاش دارد به لب جان میرسد
گوئیا دیروز بود این سفره را انداختند
طرفه العینی گذشت و وقت هجران میرسد
با مجیر و با ابوحمزه چه حالی داشتیم
زود دارد افتتاح ما به پایان میرسد
بی سر و پا آمدم، حالا سراپا ثروتم
آری آری بر فقیران لطف سلطان میرسد
مثل من بی آبرویی را به کویش راه داد
این فقط از خلق نیکوی کریمان میرسد
آنقدر بخشید از خیل گناه آلودگان
تا که آوای فغان از بند شیطان میرسد
تا به قدر ذرهای مژگان من نمناک شد
دیدم از دریای رحمت موج غفران میرسد
تا که گفتم «بالحسین، العفو»، دستم را گرفت
لطف او بر ما پس از ذکر «حسین جان» میرسد
هر شب اینجا پا به پای ما خدا هم روضهخواند
نالۀ واویلتا از عرش رحمان میرسد
در میان نهری از خون، جان زینب بی سلاح
چکمه پوشی سنگ دل با تیغ برّان میرسد
خواهرش بالای تل دارد تماشا میکند
مادرش با قدّ خم، موی پریشان میرسد
کاش میشد زودتر از کربلا دورش کنند
دارد از صحرا صدای نعل اسبان میرسد
عطر سیب پیکرش، گودال را پر کرد و بعد
بویی از پیراهن یوسف به کنعان میرسد
وعدۀ ما اربعین، پای پیاده از نجف
کربلا آغوش خود بگشا که مهمان میرسد