- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۴/۰۱
- بازدید: ۱۹۷۹
- شماره مطلب: ۷۴۴۰
-
چاپ
یادم آمد از علمدار رشید کربلا
نیزهای آمد به قلب حمزه، آن شوکت شکست
آن صلابت، آن شجاعت، آن همه هیبت شکست
دور از چشم نبی، افتاد علمدارش زمین
آن شکوه و هیمنه، در موجی از حیرت شکست
ناگهان پیچید در دشت احد این مرثیه
تک سوار یل، یل پیغمبر رحمت شکست
در یمین جبهه میجنگید حیدر، یک تنه
در یسار جبهه یک سردار، یک امّت شکست
فرصتش را مغتنم دید و جگرخواره، رسید
سینۀ شیر رسول الله، بی مهلت شکست
چون جگرخواره دل آن شیر، بر دندان کشید
مثله شد آن قامت چون سرو، آن عزت شکست
تا به بالین عمو آمد پیمبر، آه آه
بر کمر دستی گرفت و گفت: این قامت شکست
یادم آمد از علمدار رشید کربلا
از غمش پشت حسین آن روز با شدّت شکست
بی علم، بی دست، با صورت، زمین افتاده بود
گفت آقاجان، غرورم پیش این ملت شکست
من شنیدم سنگ بارانت کنند این کوفیان
خوب شد پیشانیام پیش از تو با ضربت شکست
من نباشم تا ببینم زینبت را میزنند
وای از آن دم که حریم بانوی عصمت شکست
وای اگر گویند حمله بر حرم آزاد شد
آه از آن ساعت که دشمن در حرم حرمت شکست
گوشواره، دستبند، خلخال، اینها جای خود
حرمت معجر شکست و حرمت عترت شکست
یا ز غم باید بمیرم، یا رود از دیده خون
مهدیا بازآ که دیگر حرمت غیرت شکست
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
یادم آمد از علمدار رشید کربلا
نیزهای آمد به قلب حمزه، آن شوکت شکست
آن صلابت، آن شجاعت، آن همه هیبت شکست
دور از چشم نبی، افتاد علمدارش زمین
آن شکوه و هیمنه، در موجی از حیرت شکست
ناگهان پیچید در دشت احد این مرثیه
تک سوار یل، یل پیغمبر رحمت شکست
در یمین جبهه میجنگید حیدر، یک تنه
در یسار جبهه یک سردار، یک امّت شکست
فرصتش را مغتنم دید و جگرخواره، رسید
سینۀ شیر رسول الله، بی مهلت شکست
چون جگرخواره دل آن شیر، بر دندان کشید
مثله شد آن قامت چون سرو، آن عزت شکست
تا به بالین عمو آمد پیمبر، آه آه
بر کمر دستی گرفت و گفت: این قامت شکست
یادم آمد از علمدار رشید کربلا
از غمش پشت حسین آن روز با شدّت شکست
بی علم، بی دست، با صورت، زمین افتاده بود
گفت آقاجان، غرورم پیش این ملت شکست
من شنیدم سنگ بارانت کنند این کوفیان
خوب شد پیشانیام پیش از تو با ضربت شکست
من نباشم تا ببینم زینبت را میزنند
وای از آن دم که حریم بانوی عصمت شکست
وای اگر گویند حمله بر حرم آزاد شد
آه از آن ساعت که دشمن در حرم حرمت شکست
گوشواره، دستبند، خلخال، اینها جای خود
حرمت معجر شکست و حرمت عترت شکست
یا ز غم باید بمیرم، یا رود از دیده خون
مهدیا بازآ که دیگر حرمت غیرت شکست