مشخصات شعر

رفتن سیدالشهدا به جانب میدان

 

باز ساقی الستم کرده مست

آنچنان مستی که دل دادم ز دست

 

پر نمود از بادۀ غم جان من

ریخت درد درد اندر کام من

 

ساغرم پر کرده از رنج و بلا

کرده جانم را به محنت مبتلا

 

وقت آن شد پای بر هستی زنم

کوس عشق را به بد مستی زنم

 

ز آتش عشقش بسوزم خویش را

خیره سازم چشم دوراندیش را

 

شورش آرم بر سر و از دل نوا

زان نوا رو آورم در نینوا

 

تا بگویم شرحی از میدان عشق

وز شه بی اقربا سلطان عشق

 

یکه و تنها شدی در رزمگاه

چشم در میدان و دل در خیمه گاه

 

پیش رو با پشت سر بستند صف

یک طرف زن‌ها و دشمن یک طرف

 

یک طرف عباس و قاسم غرق خون

بیرق اسلام گشته سرنگون

 

پیکر رعنا، جوانان روی خاک

ریزه ریزه، قطعه قطعه چاک چاک

 

یک طرف اکبر فتاده بر زمین

آن شبیه رحمه للعالمین

 

یک طرف زینب زند بر سر ز غم

یک طرف طفلان همه اندر الم

 

یک طرف باشد سکینه در فغان

یک طرف بر سر زنان جمع زنان

 

از عطش افتاده تن در انقلاب

سوزش دل زخم تن در آفتاب

 

زین الم افکنده در ابرو گره

خون دل می‌ریزد از چشم زره

 

باز آن شه بود سرگرم جدال

با سپاه کوفیان اندر قتال

 

ذوالفقارش همچو راس ماه نو

کشت عمر کفر را کردی درو

 

تن ز دشمن سر ز اعدا می‌برید

کشته‌ها بر پشته‌ها کردی مزید

 

راه را بهر عدو بنموده تنگ

همچنان شیر خدا هنگام جنگ

 

الحذر گویان همه قوم شرار

شد بلند آواز و بانگ الفرار

 

از عطش شد خسته بر نی تکیه داد

سنگ بر وجه الله آمد از عناد

 

نالۀ وا غربتا کردی بلند

در جوابش آمدی آواز چند

 

ای بنائی شاه دین بی یاور است

بی علمدار و سپاه و لشکر است

 

رفتن سیدالشهدا به جانب میدان

 

باز ساقی الستم کرده مست

آنچنان مستی که دل دادم ز دست

 

پر نمود از بادۀ غم جان من

ریخت درد درد اندر کام من

 

ساغرم پر کرده از رنج و بلا

کرده جانم را به محنت مبتلا

 

وقت آن شد پای بر هستی زنم

کوس عشق را به بد مستی زنم

 

ز آتش عشقش بسوزم خویش را

خیره سازم چشم دوراندیش را

 

شورش آرم بر سر و از دل نوا

زان نوا رو آورم در نینوا

 

تا بگویم شرحی از میدان عشق

وز شه بی اقربا سلطان عشق

 

یکه و تنها شدی در رزمگاه

چشم در میدان و دل در خیمه گاه

 

پیش رو با پشت سر بستند صف

یک طرف زن‌ها و دشمن یک طرف

 

یک طرف عباس و قاسم غرق خون

بیرق اسلام گشته سرنگون

 

پیکر رعنا، جوانان روی خاک

ریزه ریزه، قطعه قطعه چاک چاک

 

یک طرف اکبر فتاده بر زمین

آن شبیه رحمه للعالمین

 

یک طرف زینب زند بر سر ز غم

یک طرف طفلان همه اندر الم

 

یک طرف باشد سکینه در فغان

یک طرف بر سر زنان جمع زنان

 

از عطش افتاده تن در انقلاب

سوزش دل زخم تن در آفتاب

 

زین الم افکنده در ابرو گره

خون دل می‌ریزد از چشم زره

 

باز آن شه بود سرگرم جدال

با سپاه کوفیان اندر قتال

 

ذوالفقارش همچو راس ماه نو

کشت عمر کفر را کردی درو

 

تن ز دشمن سر ز اعدا می‌برید

کشته‌ها بر پشته‌ها کردی مزید

 

راه را بهر عدو بنموده تنگ

همچنان شیر خدا هنگام جنگ

 

الحذر گویان همه قوم شرار

شد بلند آواز و بانگ الفرار

 

از عطش شد خسته بر نی تکیه داد

سنگ بر وجه الله آمد از عناد

 

نالۀ وا غربتا کردی بلند

در جوابش آمدی آواز چند

 

ای بنائی شاه دین بی یاور است

بی علمدار و سپاه و لشکر است

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×