مشخصات شعر

عازم شدن حضرت ابی عبدالله (ع) به میدان جدال

 

بهر جانبازی شه دنیا و دین

کرد با خواهر وداع آخرین

 

پای همت در رکاب آورد شاه

رو سوی میدان دلش در خیمه گاه

 

گفت با اسب ای سمند خوش خرام

بر به کوی دلبرم ای تیز گام

 

رفرف کوی سعادت با شتاب

زان قدم در پرده های نه حجاب

 

باشد این دم لیله اسرای من

قتلگه شد بزم اوادنای من

 

همتی کن تا رسم در کوی دوست

هر دمی چشم امیدم سوی اوست

 

شد سوار ذوالجناح آن حق پرست

سوی شمشیر از عنایت برد دست

 

کای درخشان تیغ جوهر بار من

در مصاف کفر باشی یار من

 

ذوالفقاری یادگار بوتراب

زهره شیران ز تو گردیده آب

 

سر ز عمرو عبدود انداختی

پیکر مرحب دو پیکر ساختی

 

بودئی چندی تو در دست علی

از تجلی تو شد دین منجلی

 

چون تو ماندی مدتی اندر غلاف

خلق بگرفتند از دین انحراف

 

بایدت با دست من ای تابناک

رهروان کفر را سازی هلاک

 

این بگفت و شد روان در رزمگاه

خواهرش بر سر زنان با اشک و آه

 

زینب آمد از قفا با صد فغان

تا عنان گیرد ز شاه انس و جان

 

گفت باشد زینب خونین جگر

کای برادر لحظه‌ای آهسته‌تر

 

نالۀ زینب شدی در گوش شاه

آمد و افتاد در آغوش شاه

 

دید زینب را ز غم جان بر لب است

دست همت بر عنان مرکب است

 

سد راهش زینب کبری بود

یادگار مادرش زهرا بود

 

احترامش بر همه عالم سزاست

خواهرش شا دخت شاه اولیاست

 

آمد از مرکب فرو آن حق پرست

روی خاک غم بر خواهر نشست

 

ای بنائی پای تا سر گوش باش

در بر اسرار حق خاموش باش

 

عازم شدن حضرت ابی عبدالله (ع) به میدان جدال

 

بهر جانبازی شه دنیا و دین

کرد با خواهر وداع آخرین

 

پای همت در رکاب آورد شاه

رو سوی میدان دلش در خیمه گاه

 

گفت با اسب ای سمند خوش خرام

بر به کوی دلبرم ای تیز گام

 

رفرف کوی سعادت با شتاب

زان قدم در پرده های نه حجاب

 

باشد این دم لیله اسرای من

قتلگه شد بزم اوادنای من

 

همتی کن تا رسم در کوی دوست

هر دمی چشم امیدم سوی اوست

 

شد سوار ذوالجناح آن حق پرست

سوی شمشیر از عنایت برد دست

 

کای درخشان تیغ جوهر بار من

در مصاف کفر باشی یار من

 

ذوالفقاری یادگار بوتراب

زهره شیران ز تو گردیده آب

 

سر ز عمرو عبدود انداختی

پیکر مرحب دو پیکر ساختی

 

بودئی چندی تو در دست علی

از تجلی تو شد دین منجلی

 

چون تو ماندی مدتی اندر غلاف

خلق بگرفتند از دین انحراف

 

بایدت با دست من ای تابناک

رهروان کفر را سازی هلاک

 

این بگفت و شد روان در رزمگاه

خواهرش بر سر زنان با اشک و آه

 

زینب آمد از قفا با صد فغان

تا عنان گیرد ز شاه انس و جان

 

گفت باشد زینب خونین جگر

کای برادر لحظه‌ای آهسته‌تر

 

نالۀ زینب شدی در گوش شاه

آمد و افتاد در آغوش شاه

 

دید زینب را ز غم جان بر لب است

دست همت بر عنان مرکب است

 

سد راهش زینب کبری بود

یادگار مادرش زهرا بود

 

احترامش بر همه عالم سزاست

خواهرش شا دخت شاه اولیاست

 

آمد از مرکب فرو آن حق پرست

روی خاک غم بر خواهر نشست

 

ای بنائی پای تا سر گوش باش

در بر اسرار حق خاموش باش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×