- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۳۵۷۱
- شماره مطلب: ۷۱۵۶
-
چاپ
روضههای خیزران
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم
جایی که فرزندت در آنجا روضهخوان باشد
دریایی از درد و غریبی موج خواهد زد
پای حسن هرگاه جایی در میان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
سقف مزارت هم زمانی آسمان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
وضعت میان خانه چون زندانیان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
خون دلت از کنج لبهایت روان باشد
آری حسن بودی ولی هرگز ندیدی که
گلبرگ روی مادرت چون ارغوان باشد
سخت است تشنه باشی و لبهای لرزانت
حتی برای آب خوردن ناتوان باشد
هنگام برخورد لبت با کاسۀ آب است
وقت گریز روضههای خیزران باشد
-
سرچشمهی بهار
که جن و انس بفهمند کار ما با توست
تمام هستی مایی فقط خدا با تو است -
کوفه
چشم تو سمت من دل من گیر نیزههاست
این سینه پارهپارهی شمشیر نیزههاست
عشقت مرا به کوچه و بازار میکشد
زینب اسیر رشتهی زنجیر نیزههاست
-
صفحه به صفحه
به سر نعش تو از زندگیم سیر شدم
ای عصایم بنگر بیتو زمینگیر شدم
کار جنگیدن من بعد تو بیفایده است
من که با تو هدف نیزه و شمشیر شدم
روضههای خیزران
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم
جایی که فرزندت در آنجا روضهخوان باشد
دریایی از درد و غریبی موج خواهد زد
پای حسن هرگاه جایی در میان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
سقف مزارت هم زمانی آسمان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
وضعت میان خانه چون زندانیان باشد
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
خون دلت از کنج لبهایت روان باشد
آری حسن بودی ولی هرگز ندیدی که
گلبرگ روی مادرت چون ارغوان باشد
سخت است تشنه باشی و لبهای لرزانت
حتی برای آب خوردن ناتوان باشد
هنگام برخورد لبت با کاسۀ آب است
وقت گریز روضههای خیزران باشد