- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۴۱۳۰
- شماره مطلب: ۷۱۴۴
-
چاپ
دو طفلان مسلم
ز جور چرخ گردون میزدم داد
دو طفل مسلمم افتاد بر یاد
ز بعد کشتن آن شاه خوبان
بدند این هر دو ما بین اسیران
ببردند هر دو را قوم ستمگر
به کوفه نزد آن زندیق کافر
به زندان حکمشان داد آن جفا کار
نکردی رحم بر طفلان افکار
به زندان بان بگفتا آن زنا زاد
بر ایشان کن جفا و ظلم بیداد
دو قرص نان بده با کوزه آب
رخ خورشیدشان گردد چو مهتاب
دو یوسف گشته در قید ستم بند
زبانشان بود در ذکر خداوند
شبان اندر نماز و روزه در روز
بدندی هر دو آن شمع شب افروز
به زندان بلا یک سال و بودند
بر ایشان ظلم هر دم میفزودند
به یک شب گفته راز خویش با پیر
یتیم هستیم و ما را حرف بپذیر
دو طفل مسلمیم ای پیر دانا
خلاصی را ز تو داریم تمنا
بگفتا پیر جان قربانتان باد
روید از در برون هستید آزاد
برون رفتند و پیمودند شب راه
فتادی بر عجوزه چشم ناگاه
یکی گفتا بزن با مهربانی
نما امشب تو ما را میزبانی
دو طفل مسلم و زار حزینیم
یتیم هستیم و بی یار و معینیم
بگفتا آن زن پیر خردمند
که چون باشید مسلم را دو فرزند
درون آئید اندر خانه من
شود روشن از آن کاشانه من
ولی باشد مرا داماد خونخوار
ببیند گر شما را سازد آزار
بگفت و بردشان در منزل خویش
دو طفلان راحت و آن زن به تشویش
که ناگه حارث بی دین درون شد
اجل را سوی طفلان رهنمون شد
رسید از راه و آگه شد ز ایشان
گرفتی هر دو را زلف پریشان
طناب ظلم و کین بر دست و پا بست
بخفت و صبح آمد تیغ بر دست
فلک تیغ ستم دادی به جلاد
مگر نشنیدی از طفلان تو فریاد
دو طفل بی پدر با آه زاری
فکندی زیر تیغ نابکاری
یکی گفتا به آن کافر که مخروش
ببر ما را سر بازار و بفروش
یکی گفتا که در دستت اسیرم
ببر زنده تو در نزد امیرم
بده مهلت تو ما را ای ستمگر
برای یک نماز حی داور
چو فارغ از نماز آن کودکان دید
به تیغ کین سر آن هر دو ببرید
بنائی زین مصیبت باش خاموش
که پیغمبر به جنت رفت از هوش
-
مناجات حضرت سیدالشهدا (ع) در گودال قتلگاه
ای خوش آن عاشق که یارش در بر است
پای تا سر محو روی دلبر است
ای خوش آن عاشق که اندر کوی یار
جان سپارد در خم ابروی یار
-
هجوم لشکر به جانب خیمهگاه و توجه امام به ایشان
بانگ واویلا شد از اهل حرم
تا به عرش کبریایی دم به دم
لشکر اندر شیون و طفلان غمین
نالۀ زینب شنیدی شاه دین
-
شهادت حضرت علی اصغر (ع) روی دست پدر بزرگوار
باز میخواهم به مستی سر کنم
روی طبع خویش را زیور کنم
طفل طبعم چون گران جانی کند
دیده بهرش مهد جنبانی کند
-
به امداد آمدن عرشیان و فرشیان جهت آن بزرگوار
ای خوش آن مستی که مست دلبر است
از وصال دوست عشقش بر سر است
ای خوش آن مردی که در میدان عشق
جان دهد اندر ره جانان عشق
دو طفلان مسلم
ز جور چرخ گردون میزدم داد
دو طفل مسلمم افتاد بر یاد
ز بعد کشتن آن شاه خوبان
بدند این هر دو ما بین اسیران
ببردند هر دو را قوم ستمگر
به کوفه نزد آن زندیق کافر
به زندان حکمشان داد آن جفا کار
نکردی رحم بر طفلان افکار
به زندان بان بگفتا آن زنا زاد
بر ایشان کن جفا و ظلم بیداد
دو قرص نان بده با کوزه آب
رخ خورشیدشان گردد چو مهتاب
دو یوسف گشته در قید ستم بند
زبانشان بود در ذکر خداوند
شبان اندر نماز و روزه در روز
بدندی هر دو آن شمع شب افروز
به زندان بلا یک سال و بودند
بر ایشان ظلم هر دم میفزودند
به یک شب گفته راز خویش با پیر
یتیم هستیم و ما را حرف بپذیر
دو طفل مسلمیم ای پیر دانا
خلاصی را ز تو داریم تمنا
بگفتا پیر جان قربانتان باد
روید از در برون هستید آزاد
برون رفتند و پیمودند شب راه
فتادی بر عجوزه چشم ناگاه
یکی گفتا بزن با مهربانی
نما امشب تو ما را میزبانی
دو طفل مسلم و زار حزینیم
یتیم هستیم و بی یار و معینیم
بگفتا آن زن پیر خردمند
که چون باشید مسلم را دو فرزند
درون آئید اندر خانه من
شود روشن از آن کاشانه من
ولی باشد مرا داماد خونخوار
ببیند گر شما را سازد آزار
بگفت و بردشان در منزل خویش
دو طفلان راحت و آن زن به تشویش
که ناگه حارث بی دین درون شد
اجل را سوی طفلان رهنمون شد
رسید از راه و آگه شد ز ایشان
گرفتی هر دو را زلف پریشان
طناب ظلم و کین بر دست و پا بست
بخفت و صبح آمد تیغ بر دست
فلک تیغ ستم دادی به جلاد
مگر نشنیدی از طفلان تو فریاد
دو طفل بی پدر با آه زاری
فکندی زیر تیغ نابکاری
یکی گفتا به آن کافر که مخروش
ببر ما را سر بازار و بفروش
یکی گفتا که در دستت اسیرم
ببر زنده تو در نزد امیرم
بده مهلت تو ما را ای ستمگر
برای یک نماز حی داور
چو فارغ از نماز آن کودکان دید
به تیغ کین سر آن هر دو ببرید
بنائی زین مصیبت باش خاموش
که پیغمبر به جنت رفت از هوش