- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۴۱۱۹
- شماره مطلب: ۷۱۴۲
-
چاپ
به میدان رفتن غلام حضرت سید الشهداء (ع)
ز زلف عنبرین یار مهوش
شده این خاطر زارم مشوش
ز خال هندویش روزم سیاه است
مگو هندو که خال روی ماه است
ایاز است این مگر در بزم محمود
که جز مقصود شاهش نیست مقصود
چو شام عاشقان مخفی ز نور است
مگر خال رخ لعیای حور است
غلام عشق باز کوی شاه است
بود چندی که در آن بارگاه است
چو دیدی آن غلام شاه خوبان
به جان بازی شه رفتند یاران
بیامد خدمت شه پیر اسود
بگفتا با شهنشاه مجرد
ببخشم اذن جنگ ای شاه ابرار
مرا از یاوران خویش بشمار
بفرمودش که ای عبد وفا دار
تو آزادی میفکن خود در آزار
غلام با وفا با شاه دوران
نمود عرض این چنین با چشم گریان
که من یک بندهای زان شهر یارم
به خوان نعمتت من ریزه خوارم
نمک نشناسمت ای شاه بی یار
که خواند دیگرم عبد وفا دار
مرا هر چند رنگ چهره تار است
ز خونم نافه مشک نثار است
اجازت دادش آن میر سعادت
سوی میدان شد از بهر شهادت
بگفتا در رجز با قوم کفار
منم یک بندهای زان شاه بی یار
من آن شاه سیاه عاشقانم
که عشق او به کف بنهاده جانم
منم شیر سیاه بیشه عشق
خریدارم به سر صد تیشه عشق
کشیدی تیغ هندی بهر پیکار
نمودی حمله بر قوم ستمکار
تن بسیاری از آن قوم کفار
فکند از نینوا در آتش نار
تنش از ضرب تیغ قوم بی باک
فتاد از روی زین بر دامن خاک
بیامد پادشاه بنده پرور
به بالین سرش با دیده تر
نهاد از مهر وجه الله به رویش
نمودی رو سفید و مشک بویش
بنائی چون غلام شاه دین است
تمنایش به وقت مرگ این است
-
مناجات حضرت سیدالشهدا (ع) در گودال قتلگاه
ای خوش آن عاشق که یارش در بر است
پای تا سر محو روی دلبر است
ای خوش آن عاشق که اندر کوی یار
جان سپارد در خم ابروی یار
-
هجوم لشکر به جانب خیمهگاه و توجه امام به ایشان
بانگ واویلا شد از اهل حرم
تا به عرش کبریایی دم به دم
لشکر اندر شیون و طفلان غمین
نالۀ زینب شنیدی شاه دین
-
شهادت حضرت علی اصغر (ع) روی دست پدر بزرگوار
باز میخواهم به مستی سر کنم
روی طبع خویش را زیور کنم
طفل طبعم چون گران جانی کند
دیده بهرش مهد جنبانی کند
-
به امداد آمدن عرشیان و فرشیان جهت آن بزرگوار
ای خوش آن مستی که مست دلبر است
از وصال دوست عشقش بر سر است
ای خوش آن مردی که در میدان عشق
جان دهد اندر ره جانان عشق
به میدان رفتن غلام حضرت سید الشهداء (ع)
ز زلف عنبرین یار مهوش
شده این خاطر زارم مشوش
ز خال هندویش روزم سیاه است
مگو هندو که خال روی ماه است
ایاز است این مگر در بزم محمود
که جز مقصود شاهش نیست مقصود
چو شام عاشقان مخفی ز نور است
مگر خال رخ لعیای حور است
غلام عشق باز کوی شاه است
بود چندی که در آن بارگاه است
چو دیدی آن غلام شاه خوبان
به جان بازی شه رفتند یاران
بیامد خدمت شه پیر اسود
بگفتا با شهنشاه مجرد
ببخشم اذن جنگ ای شاه ابرار
مرا از یاوران خویش بشمار
بفرمودش که ای عبد وفا دار
تو آزادی میفکن خود در آزار
غلام با وفا با شاه دوران
نمود عرض این چنین با چشم گریان
که من یک بندهای زان شهر یارم
به خوان نعمتت من ریزه خوارم
نمک نشناسمت ای شاه بی یار
که خواند دیگرم عبد وفا دار
مرا هر چند رنگ چهره تار است
ز خونم نافه مشک نثار است
اجازت دادش آن میر سعادت
سوی میدان شد از بهر شهادت
بگفتا در رجز با قوم کفار
منم یک بندهای زان شاه بی یار
من آن شاه سیاه عاشقانم
که عشق او به کف بنهاده جانم
منم شیر سیاه بیشه عشق
خریدارم به سر صد تیشه عشق
کشیدی تیغ هندی بهر پیکار
نمودی حمله بر قوم ستمکار
تن بسیاری از آن قوم کفار
فکند از نینوا در آتش نار
تنش از ضرب تیغ قوم بی باک
فتاد از روی زین بر دامن خاک
بیامد پادشاه بنده پرور
به بالین سرش با دیده تر
نهاد از مهر وجه الله به رویش
نمودی رو سفید و مشک بویش
بنائی چون غلام شاه دین است
تمنایش به وقت مرگ این است