- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۵۴۳۳
- شماره مطلب: ۷۱۰۸
-
چاپ
یعقوب کربلا
در تشنگی سراب به دردی نمیخورد
تنها خیال آب به دردی نمیخورد
حرفی بزن که اشک مرا در بیاوری
این جام بی شراب به دردی نمیخورد
باید به زیر نور بزرگان جلوس کرد
در سایه، آفتاب، به دردی نمیخورد
از این به بعد معْطل این دل نمیشوم
این خانۀ خراب به دردی نمیخورد
از منظر نگاه شما جلوه دیدنی ست
عکس بدون قاب به دردی نمیخورد
جان مرا بگیر ولی گریه را نگیر
چشمه بدون آب به دردی نمیخورد
چشمی بده که قلب مرا زیر و رو کند
گریه مرا کنار تو با آبرو کند
ما را به جز هوای شما پر نمیدهند
ما را به جز برای شما سر نمیدهند
بال وبال مانع اوج است پس اگر
بالم نمیدهند، چه بهتر نمیدهند
گاهی کنار دلبریت جبر لازم است
دل را به اختیار به دلبر نمیدهند
جبریل هم به قبّۀ تو ره نیافته
معراج را به غیر پیمبر نمیدهند
آنجا که میل یار، اسیری عاشق است
در بند میروند، ولی سر نمیدهند
ایرانیان به هیچ بزرگ قبیلهای
جز خاندان فاطمه دختر نمیدهند
تا زندهایم ترک ولایت نمیکنیم
با غیر آل فاطمه وصلت نمیکنیم
هر دیده ای به دیدۀ گریان نمیرسد
فصل خزان به فصل بهاران نمیرسد
در بین گریه حاصل ما رشد میکند
باران بدون سیل به پایان نمیرسد
یک جا اگر تمامی خلقت گدا شود
نقصی به آستان کریمان نمیرسد
روزی ما کم است که مصحف نخواندهایم
عیب از کریم نیست که مهمان نمیرسد
با دوری از صحیفه سجادیه قسم
علامه هم به معنی قرآن نمیرسد
بفرست سمت دشت غلام سیاه را
یک چند وقتی است که باران نمیرسد
کیسه به دوشی تو اگر کار هر شب است
این پینههای شانه به درمان نمیرسد
ما مستمند کیسۀ خیراتی توایم
ذاتاً فقیر آن کرم ذاتی توایم
آقای من! حریم تو از عرش برتر است
با این که خاکی است، بهشت معطر است
عادت نمودهایم به این گنبدی که نیست
حیف از حریم تو که بدون کبوتر است
فرصت غنیمت است، ابوحمزهای بخوان
امشب برای پاکی این قوم بهتر است
با تربت حسین به «تسبیح» میرسیم
این تربت حسین عجب بنده پرور است
اول فدایی قدمت مادر تو بود
پس مادرت به تو ز همه با وفاتر است
تو یادگار فاطمه بودی برای او
حالا که شد فدای تو عالم فدای او
یعقوب کربلا! چه قدر گریه میکنی
از صبح زود تا به سحر گریه میکنی
یعقوب را که غصۀ یوسف شکست و تو
داری برای چند نفر گریه میکنی؟
وقتی که چشمهات میافتد به معجری
حق داری ای عزیز اگر گریه میکنی
این طفل را به جان خودت آب دادهاند
دیگر چرا میان گذر گریه میکنی؟
از صبح تا غروب فقط نیزه میزدند
داری به «قتل صبر» پدر گریه میکنی
چشمت چرا ضعیف شده، بی رمق شده
یعقوب کربلا چقدر گریه میکنی؟
با دیدن اسیر کجا میرود دلت؟
با دیدن فقیر کجا میرود دلت؟
-
هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست
تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی؟!
پس لطف بفرما و بفرما که کدامی؟
تو مستحب الطاعه ترین واجب مایی
هر چند امامت نکنی، باز امامی
-
زهرای کربلا
«ای ماورای حد تصور، کمال تو»
بالاتر از پریدن جبریل، بال تو...غیر از حسینِ فاطمه چیزی ندیدهایم
در انعکاس آینههای زلال تونزدیک سایههای عبورت نمیشویم
نامحرمان عشق کجا و خیال تو؟ -
چقدر با سر زانو به کربلا رفتند
بدون چون و بدون چرا نمیماندند
شبیه رود، شبیه صبا، نمیماندند
چه کربلاست که عالم بههوش میآید
پس از شنیدن چاووشها نمیماندند
-
آیههای تقدیر
گاه لیلایی و گهی مجنون
گاه مجنونم و گهی لیلا
گاه خورشید و گاه آیینه
روبهروی همیم در همه جا
یعقوب کربلا
در تشنگی سراب به دردی نمیخورد
تنها خیال آب به دردی نمیخورد
حرفی بزن که اشک مرا در بیاوری
این جام بی شراب به دردی نمیخورد
باید به زیر نور بزرگان جلوس کرد
در سایه، آفتاب، به دردی نمیخورد
از این به بعد معْطل این دل نمیشوم
این خانۀ خراب به دردی نمیخورد
از منظر نگاه شما جلوه دیدنی ست
عکس بدون قاب به دردی نمیخورد
جان مرا بگیر ولی گریه را نگیر
چشمه بدون آب به دردی نمیخورد
چشمی بده که قلب مرا زیر و رو کند
گریه مرا کنار تو با آبرو کند
ما را به جز هوای شما پر نمیدهند
ما را به جز برای شما سر نمیدهند
بال وبال مانع اوج است پس اگر
بالم نمیدهند، چه بهتر نمیدهند
گاهی کنار دلبریت جبر لازم است
دل را به اختیار به دلبر نمیدهند
جبریل هم به قبّۀ تو ره نیافته
معراج را به غیر پیمبر نمیدهند
آنجا که میل یار، اسیری عاشق است
در بند میروند، ولی سر نمیدهند
ایرانیان به هیچ بزرگ قبیلهای
جز خاندان فاطمه دختر نمیدهند
تا زندهایم ترک ولایت نمیکنیم
با غیر آل فاطمه وصلت نمیکنیم
هر دیده ای به دیدۀ گریان نمیرسد
فصل خزان به فصل بهاران نمیرسد
در بین گریه حاصل ما رشد میکند
باران بدون سیل به پایان نمیرسد
یک جا اگر تمامی خلقت گدا شود
نقصی به آستان کریمان نمیرسد
روزی ما کم است که مصحف نخواندهایم
عیب از کریم نیست که مهمان نمیرسد
با دوری از صحیفه سجادیه قسم
علامه هم به معنی قرآن نمیرسد
بفرست سمت دشت غلام سیاه را
یک چند وقتی است که باران نمیرسد
کیسه به دوشی تو اگر کار هر شب است
این پینههای شانه به درمان نمیرسد
ما مستمند کیسۀ خیراتی توایم
ذاتاً فقیر آن کرم ذاتی توایم
آقای من! حریم تو از عرش برتر است
با این که خاکی است، بهشت معطر است
عادت نمودهایم به این گنبدی که نیست
حیف از حریم تو که بدون کبوتر است
فرصت غنیمت است، ابوحمزهای بخوان
امشب برای پاکی این قوم بهتر است
با تربت حسین به «تسبیح» میرسیم
این تربت حسین عجب بنده پرور است
اول فدایی قدمت مادر تو بود
پس مادرت به تو ز همه با وفاتر است
تو یادگار فاطمه بودی برای او
حالا که شد فدای تو عالم فدای او
یعقوب کربلا! چه قدر گریه میکنی
از صبح زود تا به سحر گریه میکنی
یعقوب را که غصۀ یوسف شکست و تو
داری برای چند نفر گریه میکنی؟
وقتی که چشمهات میافتد به معجری
حق داری ای عزیز اگر گریه میکنی
این طفل را به جان خودت آب دادهاند
دیگر چرا میان گذر گریه میکنی؟
از صبح تا غروب فقط نیزه میزدند
داری به «قتل صبر» پدر گریه میکنی
چشمت چرا ضعیف شده، بی رمق شده
یعقوب کربلا چقدر گریه میکنی؟
با دیدن اسیر کجا میرود دلت؟
با دیدن فقیر کجا میرود دلت؟