- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۲۳۷۱
- شماره مطلب: ۷۰۷۸
-
چاپ
چون دل دریا جگرم آب شد
ای علی و فاطمه را نور عین
چشم الهی نگهم کن حسین
حـرّ گـرفتار ز راه آمـده
در پی یـک نیم نگاه آمده
نار بدم نور صدا زد مـرا
چشم تو از دور صدا زد مرا
ای دل من بسته به زنجیر تو
حـرّ شده سینه سپـر تیر تو
تـا کـرم فاطمه دستم گرفت
عشق ز راه آمد و هستم گرفت
دوش مرا زد شرر از سینه جوش
العطش طفل تو آمد به گوش
چشم که بر آب روان دوختم
سوختم و سوختم و سوختم
جان و تنم در تب و در تاب شد
چون دل دریا جگرم آب شد
ای پسـر فـاطمه تـا زندهام
زار و سرافکنده و شرمندهام
کآمـدهام از دل دریـای آب
آب نیـاورده بـرای ربـاب
حال کـه از لطـف پذیرفتیام
رتبه به من دادی و حرّ گفتیام
از کـرم خـویش مـدالم بده
رخصت میـدان وصـالم بده
حکم فنـا ده کـه بقایم کنی
در قدم خویش فـدایم کنی
اذن بـده تـا کـه دم رفتنم
پا بگـذاری روی زخم تنم
گر تو دم مرگ کنی یاد من
مرگ بـود لحظۀ میلاد من
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
چون دل دریا جگرم آب شد
ای علی و فاطمه را نور عین
چشم الهی نگهم کن حسین
حـرّ گـرفتار ز راه آمـده
در پی یـک نیم نگاه آمده
نار بدم نور صدا زد مـرا
چشم تو از دور صدا زد مرا
ای دل من بسته به زنجیر تو
حـرّ شده سینه سپـر تیر تو
تـا کـرم فاطمه دستم گرفت
عشق ز راه آمد و هستم گرفت
دوش مرا زد شرر از سینه جوش
العطش طفل تو آمد به گوش
چشم که بر آب روان دوختم
سوختم و سوختم و سوختم
جان و تنم در تب و در تاب شد
چون دل دریا جگرم آب شد
ای پسـر فـاطمه تـا زندهام
زار و سرافکنده و شرمندهام
کآمـدهام از دل دریـای آب
آب نیـاورده بـرای ربـاب
حال کـه از لطـف پذیرفتیام
رتبه به من دادی و حرّ گفتیام
از کـرم خـویش مـدالم بده
رخصت میـدان وصـالم بده
حکم فنـا ده کـه بقایم کنی
در قدم خویش فـدایم کنی
اذن بـده تـا کـه دم رفتنم
پا بگـذاری روی زخم تنم
گر تو دم مرگ کنی یاد من
مرگ بـود لحظۀ میلاد من