- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۸۷۷
- شماره مطلب: ۷۰۶۶
-
چاپ
غربت بی حساب
شهر را در نقاب میبینم
بس که اینجا سراب میبینم
روی دیوارهای آن حتی
غربت بی حساب میبینم
بهر یاری تو میان سران
دعوی و اجتناب میبینم
آنقدر تشنه میشوم که فقط
دائماً خواب آب میبینم
بهر مهمان کشی اراذل را
چقدر در شتاب میبینم
تیرهای سه شعبه، هم قدّ
شیرخوار رباب میبینم
زیر پای سه سالهات را هم
زخم، خون، التهاب میبینم
حکم قاضی شریح این شده است
کشتنش را ثواب میبینم
آه آقا محاسنت را در
خاک و در خون خضاب میبینم
مطمئنم که داغ میبینی
شهر را در نفاق میبینی
روی دیوار دین مردم شهر
سستی و انشقاق میبینی
میوههاشان رسیده اما تو
نیزه را شکل باغ میبینی
بعد عباس و اکبر و قاسم
دو سه زخم فراق میبینی
نان به نرخ گلوست، بهر سرت
همه را در وفاق میبینی
سر سقا که بسته شد، بر نی
ماه را در محاق میبینی
زجر را بین راه میبینند
قلب سنگ و سیاه میبینند
بعد عباس و اکبر و تو حسین
نیزه را سر پناه میبینند
زیر بال شکستۀ عمه
بچه ها جان پناه میبینند
تن با لخته خون کفن شده را
در دل قتلگاه میبینند
توی تاریکی شب صحرا
روی هر نیزه ماه میبینند
عقدۀ خیبر و احد را هم
از تمام سپاه میبینند
دختران تو بعد بزم شراب
مرگ را دلبخواه میبینند
-
عصر دهم
پیر شد
عصر دهم بود، زمینگیر شد
حرملهبا کف و با هلهله تقدیر شد
-
لبیک یا زینب
ردیف شعرهایم بعد از این لبیک یا زینب
که از اول همین آخر همین لبیک یا زینبهمیشه "کلنا عباسک" تا جان به تن دارم
که میگوید یلام البنین لبیک یا زینب -
به خدا یک سفر کرببلا کم دارم
چند وقتی ست سحر روضۀ نم نم دارم
روی هر شاخۀ پلکم گل شبنم دارم
سالها از غم هجران تو بر سر زدهام
این روالی ست که در روضه دمادم دارم -
قالی کرمان
ما کویریم، ببارید که باران خوب است
ذرهای نم بنشیند به بیابان خوب استبشود این دل بی ارزش ما وقت سحر
با قدمهای تو چون قالی کرمان خوب است
غربت بی حساب
شهر را در نقاب میبینم
بس که اینجا سراب میبینم
روی دیوارهای آن حتی
غربت بی حساب میبینم
بهر یاری تو میان سران
دعوی و اجتناب میبینم
آنقدر تشنه میشوم که فقط
دائماً خواب آب میبینم
بهر مهمان کشی اراذل را
چقدر در شتاب میبینم
تیرهای سه شعبه، هم قدّ
شیرخوار رباب میبینم
زیر پای سه سالهات را هم
زخم، خون، التهاب میبینم
حکم قاضی شریح این شده است
کشتنش را ثواب میبینم
آه آقا محاسنت را در
خاک و در خون خضاب میبینم
مطمئنم که داغ میبینی
شهر را در نفاق میبینی
روی دیوار دین مردم شهر
سستی و انشقاق میبینی
میوههاشان رسیده اما تو
نیزه را شکل باغ میبینی
بعد عباس و اکبر و قاسم
دو سه زخم فراق میبینی
نان به نرخ گلوست، بهر سرت
همه را در وفاق میبینی
سر سقا که بسته شد، بر نی
ماه را در محاق میبینی
زجر را بین راه میبینند
قلب سنگ و سیاه میبینند
بعد عباس و اکبر و تو حسین
نیزه را سر پناه میبینند
زیر بال شکستۀ عمه
بچه ها جان پناه میبینند
تن با لخته خون کفن شده را
در دل قتلگاه میبینند
توی تاریکی شب صحرا
روی هر نیزه ماه میبینند
عقدۀ خیبر و احد را هم
از تمام سپاه میبینند
دختران تو بعد بزم شراب
مرگ را دلبخواه میبینند