- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۸۹۲
- شماره مطلب: ۷۰۱۶
-
چاپ
۴
ماه رویم یک شبه گردید با شب آشنا
تار و پودم شد به وضع نامرتب آشنا
رانده از شهر و بیابانم در این وادی، که شد
پای با خار و جگر با نیش عقرب آشنا
خوب میفهمد یهودی قصدش از شادی چه بود
هرکه باشد مثل من با نام مرحب آشنا
بعثت من در خرابه روی داد آن شب که شهر
شد به لطف نالهام با لفظ یارب آشنا
از کرامات اسارت دیگر این بوده که شد
شام هم با آفتاب روی زینب آشنا
حسرت یک بوسه با جانم نمیدانی چه کرد
آن شبی که شد مکرر چوب با لب آشنا
-
شد آب و نان هر شب من گریه بر حسین
از لحظههای رو به زوالی که داشتم
هرچند سوخته، پروبالی که داشتمبا اینکه ناامید ز بخشش شدم ولی
تغییر کرد فرض محالی که داشتم -
عطر سیب
خیزران و بوسه بر دندان و لبها خوب نیست
ما عزاداریم، این بزم و طربها خوب نیست
در مذاق من که عطر سیب را حس کردهام
بوی تند و تیز این ماءالعنبها خوب نیست -
هم بازی
زخمهایم شده این لحظه مداوا مثلاً
چشم کم سوی من امشب شده بینا مثلاًآمدی تا که تو هم بازی دختر بشوی؟
باشد ای رأس حنا بسته! تو بابا مثلا
۴
ماه رویم یک شبه گردید با شب آشنا
تار و پودم شد به وضع نامرتب آشنا
رانده از شهر و بیابانم در این وادی، که شد
پای با خار و جگر با نیش عقرب آشنا
خوب میفهمد یهودی قصدش از شادی چه بود
هرکه باشد مثل من با نام مرحب آشنا
بعثت من در خرابه روی داد آن شب که شهر
شد به لطف نالهام با لفظ یارب آشنا
از کرامات اسارت دیگر این بوده که شد
شام هم با آفتاب روی زینب آشنا
حسرت یک بوسه با جانم نمیدانی چه کرد
آن شبی که شد مکرر چوب با لب آشنا