مشخصات شعر

شبیه فاطمه پاک است از رنگ تعلق‌ها

چنان شد موج خیز بی نیازی گرد دامانش
که می‌ترسم خدا بیرون کند سر از گریبانش

 

به استقبال این نوگل بهار رفته برگشته
سرآغاز ربیع الاول است انگار شعبانش



مگو که خردسال است او، که اسرافیل از یک سو
شده همراه و میکائیل از یک سو نگهبانش

 

شبیه فاطمه پاک است از رنگ تعلق‌ها
اگر ملک سلیمان نیست حتی گرد دامانش



قیاسی نیست بین دختر زهرا و دیگرها
که جا دارد اگر مریم شود گهواره جنبانش

 

نگارِ خانۀ وحی است و عرشش شانۀ سقا
روا باشد که گویم هست جبرائیل دربانش



بهشت است این که آذین بسته تا شاید قبول افتد
که باشد میزبان در حسرت دیدار مهمانش

 

اگر از لطف گرداند به عالم گوشۀ چشمی
فرشته، می‌شود در معرفت طفل دبستانش



شعاع نور او در عرصۀ محشر شود پیدا
رقیه چون بیاید، می‌رود رضوان به قربانش

 

اگرچه کشتۀ عشق است،‌ اما کشته‌ها دارد
بهارستان محشر می‌شود سرخ از گلستانش



گرفتم هیچ شرحی نیست در تاریخ از حالش
همین بس که بنای کفر را زد چشم گریانش

 

بزرگی بین که با یک پلک دیدار پدر پر زد
به هیچ انگاشت چل منزل بلا را طاق نسیانش



چهل منزل مگو، یک اربعین راه آمده، حالا
خرابه چون حرا و در طبق پیداست قرآنش

 

گریزی داشت این روضه که زینب ناله‌اش را زد
نمی‌گویم چه شد که سوخت آتش دست و دامانش

 

شبیه فاطمه پاک است از رنگ تعلق‌ها

چنان شد موج خیز بی نیازی گرد دامانش
که می‌ترسم خدا بیرون کند سر از گریبانش

 

به استقبال این نوگل بهار رفته برگشته
سرآغاز ربیع الاول است انگار شعبانش



مگو که خردسال است او، که اسرافیل از یک سو
شده همراه و میکائیل از یک سو نگهبانش

 

شبیه فاطمه پاک است از رنگ تعلق‌ها
اگر ملک سلیمان نیست حتی گرد دامانش



قیاسی نیست بین دختر زهرا و دیگرها
که جا دارد اگر مریم شود گهواره جنبانش

 

نگارِ خانۀ وحی است و عرشش شانۀ سقا
روا باشد که گویم هست جبرائیل دربانش



بهشت است این که آذین بسته تا شاید قبول افتد
که باشد میزبان در حسرت دیدار مهمانش

 

اگر از لطف گرداند به عالم گوشۀ چشمی
فرشته، می‌شود در معرفت طفل دبستانش



شعاع نور او در عرصۀ محشر شود پیدا
رقیه چون بیاید، می‌رود رضوان به قربانش

 

اگرچه کشتۀ عشق است،‌ اما کشته‌ها دارد
بهارستان محشر می‌شود سرخ از گلستانش



گرفتم هیچ شرحی نیست در تاریخ از حالش
همین بس که بنای کفر را زد چشم گریانش

 

بزرگی بین که با یک پلک دیدار پدر پر زد
به هیچ انگاشت چل منزل بلا را طاق نسیانش



چهل منزل مگو، یک اربعین راه آمده، حالا
خرابه چون حرا و در طبق پیداست قرآنش

 

گریزی داشت این روضه که زینب ناله‌اش را زد
نمی‌گویم چه شد که سوخت آتش دست و دامانش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×