- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۲۱۴
- شماره مطلب: ۶۹۷۲
-
چاپ
ستارۀ سحرم
سیاه گشته جهان پیش دیدۀ تر من
کجایی ای مه در بحر خون شناور من
ستارۀ سحرم، آفتاب صبح دمم
غروب کرده به هنگام ظهر در بر من
به مصحف بدن پاره پارهات گریم
که پارهتر شده از لالههای پرپر من
بپوش زخم جبین شکستۀ خود را
که بهر دیدنت آید ز خیمه خواهر من
نیاز نیست به تیغ عدو که کشت مرا
دو چشم بستۀ تو در نگاه آخر من
فرات موج میزد و من نظاره میکردم
که کشته شد پسرم تشنه در برابر من
زبان خشک تو در دهان نهادم و سوخت
دهان من نه، دل من نه، که پای تا سر من
مبر فرو ز عطش خون حنجر خود را
که از برای تو آورده آب مادر من
پس از تو در دل دشمن چنان غریب شدم
که گشته عمۀ مظلومۀ تو یاور من
هزار قاتل و یک کشته و هزاران زخم
هزار بار تو را کشته خصم کافر من
به خیمه اشک خجالت گرفت چشمم را
ز بانگ وا عطشای علی اکبر من
ز چشم خود همه خون جگر فشان «میثم»
به لحظههای غروب مه منوّر من
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
ستارۀ سحرم
سیاه گشته جهان پیش دیدۀ تر من
کجایی ای مه در بحر خون شناور من
ستارۀ سحرم، آفتاب صبح دمم
غروب کرده به هنگام ظهر در بر من
به مصحف بدن پاره پارهات گریم
که پارهتر شده از لالههای پرپر من
بپوش زخم جبین شکستۀ خود را
که بهر دیدنت آید ز خیمه خواهر من
نیاز نیست به تیغ عدو که کشت مرا
دو چشم بستۀ تو در نگاه آخر من
فرات موج میزد و من نظاره میکردم
که کشته شد پسرم تشنه در برابر من
زبان خشک تو در دهان نهادم و سوخت
دهان من نه، دل من نه، که پای تا سر من
مبر فرو ز عطش خون حنجر خود را
که از برای تو آورده آب مادر من
پس از تو در دل دشمن چنان غریب شدم
که گشته عمۀ مظلومۀ تو یاور من
هزار قاتل و یک کشته و هزاران زخم
هزار بار تو را کشته خصم کافر من
به خیمه اشک خجالت گرفت چشمم را
ز بانگ وا عطشای علی اکبر من
ز چشم خود همه خون جگر فشان «میثم»
به لحظههای غروب مه منوّر من