- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۴/۰۱
- بازدید: ۲۷۶۹
- شماره مطلب: ۶۸۴۲
-
چاپ
از رودها بپرس
از شوق مرگ پیش تو، گلگون گریستم
از رودها بپرس که من چون گریستم
اول شدم شکفته ز ارسال نامهات
آخر ز شرمساری مضمون گریستم
گفتی: «الی الحبیب» گلی از گلم شکفت
گفتی: «من الغریب» که محزون گریستم
دیدم عطش کشیده به آتش خیام را
اندازۀ فرات، نه! افزون گریستم
شش ماهۀ تو خشک لب و چشم من پر آب
باران شدم به پهنۀ هامون گریستم
چون زخمهای بوسۀ شمشیر، بر غمت
با هر هزار دیدۀ پرخون گریستم
گفتم: خیال! اشک من املا نمیشود
از طاقت خیال تو بیرون گریستم
-
تشنگیهای تو کویرم کرد
کاروان داشت میرسید از راه، دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشم ستارههای کبود، به سر قبر آفتاب افتادکاروانی که از هزاران دشت از سر شوق با سر آمده بود
به مرور غم خودش که رسید، کم کم از مرکب شتاب افتاد -
خورشید هفتم
کارم کشید چون به تباهی، درست شد
این رنگ از شکست سیاهی درست شد
گفتم به خون دل بنویسم پیام را
آقا کریم بود، شفاهی درست شد -
شعلۀ عشق خانمان سوز است
زنده هستم به عشق دلداری
به امید طلوع دیداری
گاه دنبال زندگی هستم
گاه دنبال چوبۀ داری
از رودها بپرس
از شوق مرگ پیش تو، گلگون گریستم
از رودها بپرس که من چون گریستم
اول شدم شکفته ز ارسال نامهات
آخر ز شرمساری مضمون گریستم
گفتی: «الی الحبیب» گلی از گلم شکفت
گفتی: «من الغریب» که محزون گریستم
دیدم عطش کشیده به آتش خیام را
اندازۀ فرات، نه! افزون گریستم
شش ماهۀ تو خشک لب و چشم من پر آب
باران شدم به پهنۀ هامون گریستم
چون زخمهای بوسۀ شمشیر، بر غمت
با هر هزار دیدۀ پرخون گریستم
گفتم: خیال! اشک من املا نمیشود
از طاقت خیال تو بیرون گریستم