- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۱۲
- بازدید: ۳۶۰۵
- شماره مطلب: ۶۷۰
-
چاپ
حدود ساعت سه
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
قلم میان دواتی ز خون شناور بود
به روی خاک، گلی بود از عطش سیراب
که هرم گرم نفسهاش شعله پرور بود
مرور کرد تمام مسیر ذهنش را
که صفحه صفحه پر از خاطرات پرپر بود
چه چشمها که ندیدند چشمهای ترش
چه گوشها که برای شنیدنش کر بود
ز خون او همۀ نیزهها حنا بسته
لب تمامی شمشیرهایشان تر بود
در اوج کینه کسی داشت سمت او میرفت
و دستهای پلیدش به دست خنجر بود
به روی تلّی از انبوه غصههای جهان
به جستجوی برادر نگاه خواهر بود
که با نگاه غریبانهاش گره میخورد
و ابتدای غم از این نگاه آخر بود
زمان زمان قیامت، زمین… زمین لرزید
گمان کنم که همان روز، روز محشر بود
کسی شنیده شد از لابه لای هلهلهها
که نغمههای لبانش غریب مادر بود
کسی به دست، سری، آن طرف به سر دستی
بس است روضۀ لب تشنه ای که…
اگر که کشته نمیشد که نه… خدا میخواست
ولی مقابل خواهر نبود بهتر بود
حدود ساعت سه شاعر از نفس افتاد
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
حدود ساعت سه
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
قلم میان دواتی ز خون شناور بود
به روی خاک، گلی بود از عطش سیراب
که هرم گرم نفسهاش شعله پرور بود
مرور کرد تمام مسیر ذهنش را
که صفحه صفحه پر از خاطرات پرپر بود
چه چشمها که ندیدند چشمهای ترش
چه گوشها که برای شنیدنش کر بود
ز خون او همۀ نیزهها حنا بسته
لب تمامی شمشیرهایشان تر بود
در اوج کینه کسی داشت سمت او میرفت
و دستهای پلیدش به دست خنجر بود
به روی تلّی از انبوه غصههای جهان
به جستجوی برادر نگاه خواهر بود
که با نگاه غریبانهاش گره میخورد
و ابتدای غم از این نگاه آخر بود
زمان زمان قیامت، زمین… زمین لرزید
گمان کنم که همان روز، روز محشر بود
کسی شنیده شد از لابه لای هلهلهها
که نغمههای لبانش غریب مادر بود
کسی به دست، سری، آن طرف به سر دستی
بس است روضۀ لب تشنه ای که…
اگر که کشته نمیشد که نه… خدا میخواست
ولی مقابل خواهر نبود بهتر بود
حدود ساعت سه شاعر از نفس افتاد
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود