- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۷۵۴۱
- شماره مطلب: ۶۶۸۲
-
چاپ
بوی خاک کربلا
شب اول برای روضه رفتم اذن از مادر گرفتم، با غم و مهر حسین دستور تا آخر گرفتم، چونکه رخصت داد مادر سبقت از عود و گلاب و نافه و عنبر گرفتم
آمدم در روضه با احساس، حس پنج گانه، صادقانه، بیکرانه، شاعرانه، عاقلانه، عاشقانه
پس برای روضههای سخت آن طوری که دیدن جایگاه ویژهای دارد، برای روضۀ مادر شنیدن جایگاه ویژهای دارد
برای روضۀ غیرت ولیکن چشم و گوشم را گرفتم تا نفهمم دردیعنی چه؟، گرفتم گوش را تا نشنوم طعم صدای خوردن سیلی به روی زن،
کنار مرد یعنی چه؟
برای روضۀ غیرت برای خاطر مولا برای درک آقایم، فقط با حس بوئیدن به متن روضه میآیم
همینکه بو کشیدم آمد ازشش سمت بوی یاس، ولی درعطر این گل طعم پررنگ کبودی نیز شد احساس
به جز بوی کبود یاس بوی عود هم آمد، مشامم سوخت زیرا بر مشامم بوی داغ دود هم آمد
چنانکه حرف تیز میخ را دراصل گوش چوب میفهمد، کسی که خورده سیلی بوی خون را خوب میفهمد
چه بوی گرم خونی میرسد از راه در اینجا، ومن از بوی خاک و بوی نم فهمیدم، آمد اشکهای شاه در اینجا
کناردر، مشامم پر شده دیگر، میآید بوی یاس و بوی دود و بوی خاک و بوی خاکستر
و در پایان روضه آه بوی تند سیبی ناگهان آمد، گمانم که حسین بن علی از خانه سمت مادرش سینه زنان آمد
میان روضۀ مادر رسیده بر مشامم بوی خاک کربلا آخر، که هرجا سرگذارم میگذارم سربه سجده روی خاک کربلا آخر
حواس پنج گانه پرت شد از مادر و آمد سوی گودال، رسیده خواهری با پنج حس کامل خود اسب خونین را به استقبال، و زینب میرود از حال، با اندوه مالامال
حواس اهل خیمه کاملا از کار افتادند، پس از این اهل خیمه روی خار و سنگها بسیار افتادند
در اینجا تا صدای اسبها آمد برای خیمه واضح شد که پیکر برنمیگردد
فقط حس ششم میگفت دیگر برنمیگردد، فقط حس ششم میگفت با زینب برادر برنمیگردد
-
نهایت توحید
تو آمدی زمین و زمان بیقرار شد
توحید در نهایت خود آشکار شد
با روی کار آمدن رویت، آفتاب؛
از کار سروری جهان برکنار شد
-
اقیانوس آرام
دوتا بازو به دنیا آمده، نامش اباالفضل است
دوتا ابرو که وقت رزم، پیغامش اباالفضل است
به وقت رزم قاسم از رجزهای علی اکبر
اگر وامی گرفته، ضامن وامش اباالفضل است
-
روز برادر
اگر در خاک آذربایجان، جانان اباالفضل است
دلیل جان به اسم شهر زنجان، جان ابالفضل است
ستون خیمۀ کرب و بلا در باد و در طوفان
نمیافتد یقین تا تکیهگاه آن اباالفضل است
-
سیاهتر شده ماه محرم از چشمش
نه اینکه سر بزند ماهتاب از دستش
على ست، سرزده یک آفتاب از دستش
براى ثبت نگین عقیق عباسى
على ست ساخته امشب رکاب از دستش
بوی خاک کربلا
شب اول برای روضه رفتم اذن از مادر گرفتم، با غم و مهر حسین دستور تا آخر گرفتم، چونکه رخصت داد مادر سبقت از عود و گلاب و نافه و عنبر گرفتم
آمدم در روضه با احساس، حس پنج گانه، صادقانه، بیکرانه، شاعرانه، عاقلانه، عاشقانه
پس برای روضههای سخت آن طوری که دیدن جایگاه ویژهای دارد، برای روضۀ مادر شنیدن جایگاه ویژهای دارد
برای روضۀ غیرت ولیکن چشم و گوشم را گرفتم تا نفهمم دردیعنی چه؟، گرفتم گوش را تا نشنوم طعم صدای خوردن سیلی به روی زن،
کنار مرد یعنی چه؟
برای روضۀ غیرت برای خاطر مولا برای درک آقایم، فقط با حس بوئیدن به متن روضه میآیم
همینکه بو کشیدم آمد ازشش سمت بوی یاس، ولی درعطر این گل طعم پررنگ کبودی نیز شد احساس
به جز بوی کبود یاس بوی عود هم آمد، مشامم سوخت زیرا بر مشامم بوی داغ دود هم آمد
چنانکه حرف تیز میخ را دراصل گوش چوب میفهمد، کسی که خورده سیلی بوی خون را خوب میفهمد
چه بوی گرم خونی میرسد از راه در اینجا، ومن از بوی خاک و بوی نم فهمیدم، آمد اشکهای شاه در اینجا
کناردر، مشامم پر شده دیگر، میآید بوی یاس و بوی دود و بوی خاک و بوی خاکستر
و در پایان روضه آه بوی تند سیبی ناگهان آمد، گمانم که حسین بن علی از خانه سمت مادرش سینه زنان آمد
میان روضۀ مادر رسیده بر مشامم بوی خاک کربلا آخر، که هرجا سرگذارم میگذارم سربه سجده روی خاک کربلا آخر
حواس پنج گانه پرت شد از مادر و آمد سوی گودال، رسیده خواهری با پنج حس کامل خود اسب خونین را به استقبال، و زینب میرود از حال، با اندوه مالامال
حواس اهل خیمه کاملا از کار افتادند، پس از این اهل خیمه روی خار و سنگها بسیار افتادند
در اینجا تا صدای اسبها آمد برای خیمه واضح شد که پیکر برنمیگردد
فقط حس ششم میگفت دیگر برنمیگردد، فقط حس ششم میگفت با زینب برادر برنمیگردد