- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۳۹۷۴
- شماره مطلب: ۶۴۹۴
-
چاپ
تاج اصحاب، یا علی اکبر
دل حرم میشود سحرگاهی
که شود صحن دیده تر گاهی
قطرۀ آب در مرور زمان
میکند در حجر اثر گاهی
دل من سخت تر ز سنگ که نیست
امتحان کن بر این جگر گاهی
ای خریدار بر رضای خدا
جنس پس مانده را بخر گاهی
یعنی آنقدر بی بها هستم
نیستم لایق نظر گاهی
بین سجاده دیده بر راهم
نیمه شب میشود خبر گاهی
بندهای را که دست و پا گیر است
همرهت تا خدا ببر گاهی
قتلگاهی به پا کنی با ناز
گر ازینجا کنی گذر گاهی
پسری که کریمزاده بود
میکند جلوۀ پدر گاهی
تاج اصحاب، یا علی اکبر
یابن ارباب، یا علی اکبر
تو مطهر شدی ز هرچه بدی
تا بگویی ز نسل لم یلدی
صدو ده بار هو کشم ز جگر
که تو با کعبهزاده هم عددی
همه دلگرمیام محبت توست
یابن لیلا «علیک معتمدی»
گر تو شاگرد مجتبی هستی
دست خالی نمیرود احدی
ناز تو فاطمیتر از همه است
راه دلبردن از علی بلدی
نوۀ ارشد دو دریایی
موجی از عشقگاه جذر و مدی
جای مادر بزرگ تو خالی
زود پر زد به وادی ابدی
تو ز هر پنج تن نشان داری
تو حدیث کسای مستندی
جز برای دل ابوفاضل
پرده از روی خویش پس نزدی
تا خدا پرده از رخ تو کشید
چشم عباس مصطفی را دید
تا که بابا تو را صدا میکرد
محشری در حرم به پا میکرد
با نگاهی به قد و بالایت
یاد پیغمبر خدا میکرد
تو که هستی که پیر میخانه
با مناجات تو صفا میکرد
ای دل آرام خوش صدای حجاز
مأذنه بر تو اقتدا میکرد
آتش روی بام خانۀ تو
کوچهها را پر از گدا میکرد
هرکسی داشت نذر پیغمبر
به در خانهات ادا میکرد
بسکه با غمزه راه میرفتی
پدرت پشت سر دعا میکرد
دور از چشم شور مردم شهر
از رخ تو نقاب وا میکرد
بوسهای از لب تو هر درد
پدری پیر را دوا میکرد
گوشهای مینشست و با زینب
نظری سوی مجتبی میکرد
بعد میگفت این پسر غوغاست
چقدر شکل مادرم زهراست
تو ز اجداد خود چه کم داری
نسبی پاک و محترم داری
وارث آدم و کلیم و مسیح
بهر احیای مرده دم داری
گشته شش گوشه این حرم یعنی
تو جدا گانه یک حرم داری
که زیارات کامل و متقن
همچونان سایر امم داری
تو ز پایین پا ولایت بر
کرسی و نون و والقلم داری
مابه نام تو سینه زن شدهایم
حق شاهی تو بر عجم داری
تو که باب الحوائجی بی شک
بس که آقایی و کرم داری
یک قدم تو عقبتر از عباس
بر سر دوش خود علم داری
شانههایت ز بس مؤدب بود
دومین تکیهگاه زینب بود
خیز و شمشیر مرتضی بردار
بزن ای شیر بر دل کفار
زره مصطفی بپوش علی
در رکاب عقاب پا بگذار
نعرهای زن، منم علی اکبر
نوۀ حقِ حیدر کرار
همچو شیری بزن به قلب سپاه
تا بریزی به هم یمین و یسار
ضجۀ کوفه را درآوردی
ای ابر مرد عرصۀ پیکار
هر طرف تاب میدهی تیغت
کشته سازی ز کشتۀ بسیار
تشنگی را بهانه فرمودی
رو نمودی به جانب دلدار
لب نهادی بر آن لبان خشک
گفتی آهسته این سخن با یار
کی محاسن سپید دربندم
دست خود از محاسنت بردار
تا که دلکنده از تو بابا شد
بالهای شهادتت وا شد
ناگه از دشت یک صدا آمد
نالۀ ای پدر بیا آمد
پدر آمد ولی چه آمدنی
چه کسی گفته روی پا آمد؟
پیرمردی کنار نعش جوان
با سر زانو از قفا آمد
روضهات گشته شرح موت حسین
وسط هلهله، نوا آمد
آنچنان نعره زد: علی ولدی
نالهاش بین که تا کجا آمد
دست خود را گرفته روی سر
زینب از سوی خیمهها آمد
شد حسین زنده با دم زینب
پای معجر میان تا آمد
با تن ریخته بر زمین چه کند؟
نوبت یاری عبا آمد
شب جمعه است بس کن ای شاعر
چون که مادر به کربلا آمد
هر شب جمعه کربلا غوغاست
فاطمه روضهخوان کرب وبلاست
-
صلابت حیدری
تاج امامت است به روی سر شما
خیل ملائکند به دور و بر شما
قربان چهرهات که تجلی مصطفاست
قربان آن صلابت چون حیدر شما
-
پسر سوم زهرای تو، عبّاس شده
سحر مکه صفای دگری پیدا کرد
ناله سوخته دلها، اثری پیدا کرد
کعبه میخواست که دل را ز بتان پاک کند
دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد
-
آیههای کوثر
برخیز ای جوان! سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیدهای، پر خود بر زمین مکش
ای مادریتر از همه، کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش
-
خسوف قمر
عدهای بی سر و پا دور و برش خندیدند
پاسخ ناله و سوز و جگرش، خندیدند
مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار
همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند
تاج اصحاب، یا علی اکبر
دل حرم میشود سحرگاهی
که شود صحن دیده تر گاهی
قطرۀ آب در مرور زمان
میکند در حجر اثر گاهی
دل من سخت تر ز سنگ که نیست
امتحان کن بر این جگر گاهی
ای خریدار بر رضای خدا
جنس پس مانده را بخر گاهی
یعنی آنقدر بی بها هستم
نیستم لایق نظر گاهی
بین سجاده دیده بر راهم
نیمه شب میشود خبر گاهی
بندهای را که دست و پا گیر است
همرهت تا خدا ببر گاهی
قتلگاهی به پا کنی با ناز
گر ازینجا کنی گذر گاهی
پسری که کریمزاده بود
میکند جلوۀ پدر گاهی
تاج اصحاب، یا علی اکبر
یابن ارباب، یا علی اکبر
تو مطهر شدی ز هرچه بدی
تا بگویی ز نسل لم یلدی
صدو ده بار هو کشم ز جگر
که تو با کعبهزاده هم عددی
همه دلگرمیام محبت توست
یابن لیلا «علیک معتمدی»
گر تو شاگرد مجتبی هستی
دست خالی نمیرود احدی
ناز تو فاطمیتر از همه است
راه دلبردن از علی بلدی
نوۀ ارشد دو دریایی
موجی از عشقگاه جذر و مدی
جای مادر بزرگ تو خالی
زود پر زد به وادی ابدی
تو ز هر پنج تن نشان داری
تو حدیث کسای مستندی
جز برای دل ابوفاضل
پرده از روی خویش پس نزدی
تا خدا پرده از رخ تو کشید
چشم عباس مصطفی را دید
تا که بابا تو را صدا میکرد
محشری در حرم به پا میکرد
با نگاهی به قد و بالایت
یاد پیغمبر خدا میکرد
تو که هستی که پیر میخانه
با مناجات تو صفا میکرد
ای دل آرام خوش صدای حجاز
مأذنه بر تو اقتدا میکرد
آتش روی بام خانۀ تو
کوچهها را پر از گدا میکرد
هرکسی داشت نذر پیغمبر
به در خانهات ادا میکرد
بسکه با غمزه راه میرفتی
پدرت پشت سر دعا میکرد
دور از چشم شور مردم شهر
از رخ تو نقاب وا میکرد
بوسهای از لب تو هر درد
پدری پیر را دوا میکرد
گوشهای مینشست و با زینب
نظری سوی مجتبی میکرد
بعد میگفت این پسر غوغاست
چقدر شکل مادرم زهراست
تو ز اجداد خود چه کم داری
نسبی پاک و محترم داری
وارث آدم و کلیم و مسیح
بهر احیای مرده دم داری
گشته شش گوشه این حرم یعنی
تو جدا گانه یک حرم داری
که زیارات کامل و متقن
همچونان سایر امم داری
تو ز پایین پا ولایت بر
کرسی و نون و والقلم داری
مابه نام تو سینه زن شدهایم
حق شاهی تو بر عجم داری
تو که باب الحوائجی بی شک
بس که آقایی و کرم داری
یک قدم تو عقبتر از عباس
بر سر دوش خود علم داری
شانههایت ز بس مؤدب بود
دومین تکیهگاه زینب بود
خیز و شمشیر مرتضی بردار
بزن ای شیر بر دل کفار
زره مصطفی بپوش علی
در رکاب عقاب پا بگذار
نعرهای زن، منم علی اکبر
نوۀ حقِ حیدر کرار
همچو شیری بزن به قلب سپاه
تا بریزی به هم یمین و یسار
ضجۀ کوفه را درآوردی
ای ابر مرد عرصۀ پیکار
هر طرف تاب میدهی تیغت
کشته سازی ز کشتۀ بسیار
تشنگی را بهانه فرمودی
رو نمودی به جانب دلدار
لب نهادی بر آن لبان خشک
گفتی آهسته این سخن با یار
کی محاسن سپید دربندم
دست خود از محاسنت بردار
تا که دلکنده از تو بابا شد
بالهای شهادتت وا شد
ناگه از دشت یک صدا آمد
نالۀ ای پدر بیا آمد
پدر آمد ولی چه آمدنی
چه کسی گفته روی پا آمد؟
پیرمردی کنار نعش جوان
با سر زانو از قفا آمد
روضهات گشته شرح موت حسین
وسط هلهله، نوا آمد
آنچنان نعره زد: علی ولدی
نالهاش بین که تا کجا آمد
دست خود را گرفته روی سر
زینب از سوی خیمهها آمد
شد حسین زنده با دم زینب
پای معجر میان تا آمد
با تن ریخته بر زمین چه کند؟
نوبت یاری عبا آمد
شب جمعه است بس کن ای شاعر
چون که مادر به کربلا آمد
هر شب جمعه کربلا غوغاست
فاطمه روضهخوان کرب وبلاست