مشخصات شعر

«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»

آمده موسم تنهایی و حیران شده‌ام

دادم از دست تو را، سخت پریشان شده‌ام

رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده‌ام

نظری کن چقدر بی سر و سامان شده‌ام

 

چشم بد بعد تو دنبال من افتاد حسین

خواهرت را نکند برده‌ای از یاد حسین؟

 

چند مرکب پی من پشت سرم تاخته‌اند

عده‌ای چشم به سوی حرم انداخته‌اند

این طرف روی تنت کوه سنان ساخته‌اند

سنگ دل‌ها سرفرصت به تو پرداخته‌اند

 

یک نفر هستم و از چند طرف درگیرم

به خود فاطمه سوگند که بی تقصیرم

 

رکن من بودی و از رکن و اساس افتادم

کعب نی خوردم و عشق تو نرفت از یادم

«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»

گم شده بین شلوغی سخن و فریادم

 

شاهدی داد زدم گریه کنان می‌گفتم

با صدایی که گرفته سویشان می‌گفتم:

 

جوشن مانده به روی بدنش را نبرید

سخت جا رفته عقیق یمنش را نبرید

با سر نیزه توان سخنش را نبرید

هرچه بردید ولی پیرهنش را نبرید

 

بگذارید نگاهی به سویش بندازم

لااقل چادر خود را به رویش بندازم

 

«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»

آمده موسم تنهایی و حیران شده‌ام

دادم از دست تو را، سخت پریشان شده‌ام

رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده‌ام

نظری کن چقدر بی سر و سامان شده‌ام

 

چشم بد بعد تو دنبال من افتاد حسین

خواهرت را نکند برده‌ای از یاد حسین؟

 

چند مرکب پی من پشت سرم تاخته‌اند

عده‌ای چشم به سوی حرم انداخته‌اند

این طرف روی تنت کوه سنان ساخته‌اند

سنگ دل‌ها سرفرصت به تو پرداخته‌اند

 

یک نفر هستم و از چند طرف درگیرم

به خود فاطمه سوگند که بی تقصیرم

 

رکن من بودی و از رکن و اساس افتادم

کعب نی خوردم و عشق تو نرفت از یادم

«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»

گم شده بین شلوغی سخن و فریادم

 

شاهدی داد زدم گریه کنان می‌گفتم

با صدایی که گرفته سویشان می‌گفتم:

 

جوشن مانده به روی بدنش را نبرید

سخت جا رفته عقیق یمنش را نبرید

با سر نیزه توان سخنش را نبرید

هرچه بردید ولی پیرهنش را نبرید

 

بگذارید نگاهی به سویش بندازم

لااقل چادر خود را به رویش بندازم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×