- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۲۶۰۳
- شماره مطلب: ۶۴۱۹
-
چاپ
نامت غزل را محو نوری در ازل کرد
با نان و خرما میرسی، من هم یتیمم
اما نه خرما، مست دستان کریمم
میزد به پایت بوسه لبهای مدینه
ای خوش به حال نیمه شبهای مدینه
میخانۀ خاکی غبارش هم شراب است
انعام صحن خاکیت هم بی حساب است
این مثنوی تا یاد سردار جمل کرد
روح القدس گویی هوای یک غزل کرد
یا محسنم در حال مستی «یا حسن» شد
نامت غزل را محو نوری در ازل کرد
من در زمان آوارۀ آن لحظه هستم،
آن دم که دستان تو «قاسم» را بغل کرد
آنگونه او را خوش در آغوشت کشیدی
تا بی تو بودن مرگ را پیشش عسل کرد
-
سه ساله دختر که زدن نداره
زدن نداره
دختری که رمق به تن نداره
راه میرم آروماین پا که نای دویدن نداره
-
غم عشقت بیابان پرورم کرد
من از مشهد، من از تبریز، از شیراز و کرمانم
من از ری، اصفهان، از رشت، از اهواز و تهرانم
نمیدانم کجایی هستم، اما خوب میدانم
هوایی هستم و آوارهای در مرز مهرانم
-
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
میروی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود
نامت غزل را محو نوری در ازل کرد
با نان و خرما میرسی، من هم یتیمم
اما نه خرما، مست دستان کریمم
میزد به پایت بوسه لبهای مدینه
ای خوش به حال نیمه شبهای مدینه
میخانۀ خاکی غبارش هم شراب است
انعام صحن خاکیت هم بی حساب است
این مثنوی تا یاد سردار جمل کرد
روح القدس گویی هوای یک غزل کرد
یا محسنم در حال مستی «یا حسن» شد
نامت غزل را محو نوری در ازل کرد
من در زمان آوارۀ آن لحظه هستم،
آن دم که دستان تو «قاسم» را بغل کرد
آنگونه او را خوش در آغوشت کشیدی
تا بی تو بودن مرگ را پیشش عسل کرد