- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۰۸۶
- شماره مطلب: ۶۰۲۴
-
چاپ
زمزمۀ یاسین
آسمان در شرف صاعقهای خونین بود
نفس باد پر از زمزمۀ یاسین بود
چه بلایی به سر آینهها میآمد
که چهل روز و چهل شب، دلشان پرچین بود
غم این طایفه را، هیچ کسی درک نکرد
غم این طایفه، بر دوش فلک سنگین بود
عصب ترد گیاهان، به جنون میپیوست
بر لب دشت، فقط زمزمۀ آمین بود
تن خورشید، به پابوس محرم میرفت
روز، هر چند به پایان خودش بدبین بود
آب، زیر علم مشک، ترک برمیداشت
همۀ فلسفۀ عشق و وفا در این بود
نای نی، تلخ ترین مرثیه را مینوشید
گر چه در کام حسین بن علی شیرین بود
-
صبح حضور
ای رباب! ای خلاصۀ پاکی
وی سرشتت، سرشت افلاکی
ای شکوه صلابت دریاوی زلال نجابت دریا
-
آفتاب معرفت
ای علی اکبر! گل سرخ بهار
مصطفی را بهترین آیینه دار
آفتاب معرفت، ماه شکوه!
ظلمت از تو تا همیشه در ستوه
-
روح آیینه
عشق را هرگز نگیرم، دست کم
هر چه از هستان بگویم، هست کم
گر چه انبوهاند آن سو نیستندعاشقان تا هست هستی، زیستند
زمزمۀ یاسین
آسمان در شرف صاعقهای خونین بود
نفس باد پر از زمزمۀ یاسین بود
چه بلایی به سر آینهها میآمد
که چهل روز و چهل شب، دلشان پرچین بود
غم این طایفه را، هیچ کسی درک نکرد
غم این طایفه، بر دوش فلک سنگین بود
عصب ترد گیاهان، به جنون میپیوست
بر لب دشت، فقط زمزمۀ آمین بود
تن خورشید، به پابوس محرم میرفت
روز، هر چند به پایان خودش بدبین بود
آب، زیر علم مشک، ترک برمیداشت
همۀ فلسفۀ عشق و وفا در این بود
نای نی، تلخ ترین مرثیه را مینوشید
گر چه در کام حسین بن علی شیرین بود