- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۶۵۴
- شماره مطلب: ۶۰۲۰
-
چاپ
یک بغل اندوه
به چشم مات زمین رنگ آسمانی داشت
به شانه از تب شلاق شب نشانی داشت
بزرگ زادۀ کوچک، بزرگ میفهمید
بیان به روی لبش صد جهان معانی داشت
قبیلۀ دلش از کوچ درد بر میگشت
بهار بود ولی کوچهای خزانی داشت
کتاب دشت نگاهش که سرخ میبارید
هزار خاطره از ظهر جانفشانی داشت
به سفرهای که در آن باغ لاله را چیدند
رقیه در دل ویرانه میهمانی داشت
زمین به زیر قدمهای کوچکش آن شب
چنان هلال قدش، قامتی کمانی داشت
کنار آن طبق نور، پشت پردۀ اشک
نشست و یک بغلاندوه و خسته جانی داشت
گریست عاطفۀ ابرو و شمع شد خاموش
به چشم آن که به دل غصهای نهانی داشت
-
روح غنچه
به گاهوارهات ای هرم التهاب بخواب
تو خانهزاد غمی، لحظهای بخواب بخواب
تو را چو چشمۀ باران به دشت خواهم برد
بخواب در برم ای روح سبز آب، بخواب
-
سفرۀ زمین
سماع را یله کن دست و آستینت را
بزن به خاک زمان، سفرۀ زمینت را
هنوز رنگ شفق صبح و شام خونین است
ز بس به سیلی و ناخن زدی جبینت را
-
بند دوم از ترجیع بند عاشورایی استاد شکوهی
به جز تو از همۀ کوفه با تو کیست؟ حسین!
دگر امید تو در زندگی به چیست؟ حسین!
کدام عاطفه مصباح راه سرخت گشت؟
که در سفینۀ عزمت درنگ نیست، حسین!
-
بند اول از ترجیع بند عاشورایی استاد شکوهی
چکاد آیۀ «و الشمس و الضحی» است حسین
نماد مجمل تفسیر «هل اتی» است حسین
اگر چه زادۀ «کیف بشر علی» است، ولی
حدیث فلسفهاش از بشر جداست حسین
یک بغل اندوه
به چشم مات زمین رنگ آسمانی داشت
به شانه از تب شلاق شب نشانی داشت
بزرگ زادۀ کوچک، بزرگ میفهمید
بیان به روی لبش صد جهان معانی داشت
قبیلۀ دلش از کوچ درد بر میگشت
بهار بود ولی کوچهای خزانی داشت
کتاب دشت نگاهش که سرخ میبارید
هزار خاطره از ظهر جانفشانی داشت
به سفرهای که در آن باغ لاله را چیدند
رقیه در دل ویرانه میهمانی داشت
زمین به زیر قدمهای کوچکش آن شب
چنان هلال قدش، قامتی کمانی داشت
کنار آن طبق نور، پشت پردۀ اشک
نشست و یک بغلاندوه و خسته جانی داشت
گریست عاطفۀ ابرو و شمع شد خاموش
به چشم آن که به دل غصهای نهانی داشت