- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۹۲۹۳
- شماره مطلب: ۶۰۰۱
-
چاپ
ماندم ولی راست قامت...
آن شب از کربلا من، با دیدۀ تر گذشتم
همچون پرستوی عاشق، بی بال و بی پر گذشتم
خاموش شد چلچراغم، پاییز آمد به باغم
از باغ آتش گرفته، مثل کبوتر گذشتم
دست ستم داد بر باد، خاکستر حاصلم را
با خود نبردم دلم را، از کوی دلبر گذشتم
ترسیدم آتش بگیرد، لیلا ز گرمای آهم
پوشیدم از او نگاهم، از داغ اکبر گذشتم
دیدم گلی نیست باقی، از اطلسی از اقاقی
با یاد لبهای ساقی، از جام و ساغر گذشتم
دیدم زمین غرق خون شد، اندوهم از حد فزون شد
هفت آسمان نیلگون شد، از شش برادر گذشتم
تا بنگرم روی ماهش، شیدا شوم از نگاهش
از خلوت قلتگاهش، یک بار دیگر گذشتم
دیدم قیام قیامت، کردم چو کوه استقامت
ماندم، ولی راست قامت از باغ پرپر گذشتم
وقتی به محمل نشستم، رفت اختیارم ز دستم
پیشانیام را شکستم یعنی که از سر گذشتم
رفتم ولی دست بسته، آیینههایم شکسته
خواندم نماز نشسته آغاز شد، سرگذشتم
-
محرم و صفر عشق
با یا حسین عشق من آغاز میشود
با اربعین شکوفۀ گل باز میشود
با یا حسین میرسد از راه، عطر یاسبا اربعین بهار گل آغاز میشود
-
مرثیهای که نا سروده ماند
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت یاسین بلند شددر خاطرم، به جز غم کوثر نداشتم
-
دختر شقایق
چون او کسی به راه وفا، یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیام آوری نکرد
زینب که مثل او کسی از داغدیدگانبا اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد
-
سوغات
تا باد گره گشای زلف چمن است
بر سینۀ لاله، داغ گلهای من است
هجده یوسف اگر چه از دستم رفتسوغات من از سفر، همین پیرهن است
ماندم ولی راست قامت...
آن شب از کربلا من، با دیدۀ تر گذشتم
همچون پرستوی عاشق، بی بال و بی پر گذشتم
خاموش شد چلچراغم، پاییز آمد به باغم
از باغ آتش گرفته، مثل کبوتر گذشتم
دست ستم داد بر باد، خاکستر حاصلم را
با خود نبردم دلم را، از کوی دلبر گذشتم
ترسیدم آتش بگیرد، لیلا ز گرمای آهم
پوشیدم از او نگاهم، از داغ اکبر گذشتم
دیدم گلی نیست باقی، از اطلسی از اقاقی
با یاد لبهای ساقی، از جام و ساغر گذشتم
دیدم زمین غرق خون شد، اندوهم از حد فزون شد
هفت آسمان نیلگون شد، از شش برادر گذشتم
تا بنگرم روی ماهش، شیدا شوم از نگاهش
از خلوت قلتگاهش، یک بار دیگر گذشتم
دیدم قیام قیامت، کردم چو کوه استقامت
ماندم، ولی راست قامت از باغ پرپر گذشتم
وقتی به محمل نشستم، رفت اختیارم ز دستم
پیشانیام را شکستم یعنی که از سر گذشتم
رفتم ولی دست بسته، آیینههایم شکسته
خواندم نماز نشسته آغاز شد، سرگذشتم