- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۵۱۲۸
- شماره مطلب: ۵۹۹۰
-
چاپ
سکینه بنت الحسین
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را
شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را
اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد
نمینشاند، یک ذره آتش جگرم را
غروب بود که با کاروان، به شام رسیدم
در آفتاب رصد کن، حکایت سفرم را
هزار مرتبه، زیر سم زمانه شکستم
هزار مرتبه، یاد پدر برید پرم را
کدام اقیانوس، از دهان رود شنیده
تغزل کلمات برادر و پدرم را؟
چگونه سرو بمانم؟ که خط خاطره و خون
شکسته است دلم را، شکسته بال و پرم را
-
به خون گریههای مدینه
اگر سحر برسد، وای اگر سحر برسد
همین که قافلۀ شام، از سفر برسد
همین که زینب، قصه به قصه مویه کندهمین که طاقت ام البنین، به سر برسد
-
آرامش و سکینه
چنان خون میچکد از رنگ و روی دامنت، بانو
که گل شرمش میآید از گل پیراهنت، بانو
بگو بر چهرهات خون کدامین لاله پاشیدهچه پاییزی گذر کرده ز باغ دامنت، بانو؟
-
ماه و آفتاب
از ظهر تشنهای، که تو را دیده آفتاب
انگار قرنهاست، نخوابیده آفتاب
انگار قرنهاست، افق را ندیده واز برکۀ غروب، ننوشیده آفتاب
سکینه بنت الحسین
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را
شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را
اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد
نمینشاند، یک ذره آتش جگرم را
غروب بود که با کاروان، به شام رسیدم
در آفتاب رصد کن، حکایت سفرم را
هزار مرتبه، زیر سم زمانه شکستم
هزار مرتبه، یاد پدر برید پرم را
کدام اقیانوس، از دهان رود شنیده
تغزل کلمات برادر و پدرم را؟
چگونه سرو بمانم؟ که خط خاطره و خون
شکسته است دلم را، شکسته بال و پرم را