- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۰۸۴
- شماره مطلب: ۵۹۴۷
-
چاپ
همای عشق
گشود جانب دریا، نگاه شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
به دور دست بیابان نگاه کرد چگونه
گرفته بود عطش، خیمه خیمه، دور و برش را
کدام کوه گران راست، تاب بستن راهش؟
کدام جرئت یاغی ست، سد کند گذرش را؟
کفی ز آب، فرا روی خود گرفت و فروریخت
کسی ندید در آن لحظه، چشمهای ترش را
هنوز هم که هنوز آب؛ مهر حضرت زهرا
به صخره میوزد از داغ دوری تو، سرش را
چه کردهای تو در این پهنۀ فرات؟ که گویی
هنوز فاطمه فریاد میزند، پسرش را
گریست مشک به حال همای عشق، دمی که
عمودها به زمین ریختند، بال و پرش را
حسین بود، که با قامتی خمیده میآمد
شکسته بود غم بی برادری، کمرش را
عمود خیمۀ عباس را کشید، که یعنی:
ز دست داده دگر آن امیر نامورش را
-
باز این چه نوحه و...
حال وهوای، کوچه غم آلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرم است
نامت، هنوز هم هیجان میدهد مرااین بیرق سیاه، تکان میدهد مرا
-
چشمۀ حیات
افلاکیان برای تو، ماتم گرفتهاند
دلها دوباره، شور محرم گرفتهاند
حبل المتین ترین، تویی و دامن تو راعمری است عاشقان تو محکم گرفتهاند
-
تقدیم به حضرت فاطمۀ صغری (سلام الله علیها)
همره کاروان عاشورا
کردهای هفت شهرغم را طیّ
مادر داغهای بی پایان
دختر دردهای پی درپی
همای عشق
گشود جانب دریا، نگاه شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
به دور دست بیابان نگاه کرد چگونه
گرفته بود عطش، خیمه خیمه، دور و برش را
کدام کوه گران راست، تاب بستن راهش؟
کدام جرئت یاغی ست، سد کند گذرش را؟
کفی ز آب، فرا روی خود گرفت و فروریخت
کسی ندید در آن لحظه، چشمهای ترش را
هنوز هم که هنوز آب؛ مهر حضرت زهرا
به صخره میوزد از داغ دوری تو، سرش را
چه کردهای تو در این پهنۀ فرات؟ که گویی
هنوز فاطمه فریاد میزند، پسرش را
گریست مشک به حال همای عشق، دمی که
عمودها به زمین ریختند، بال و پرش را
حسین بود، که با قامتی خمیده میآمد
شکسته بود غم بی برادری، کمرش را
عمود خیمۀ عباس را کشید، که یعنی:
ز دست داده دگر آن امیر نامورش را