- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۸۸۰
- شماره مطلب: ۵۹۴۶
-
چاپ
بازوان حق
میزند بر هر سکوتم را نوایی دلنشین
در نگاهم آشنایی، مهربانی میکند
تشنهام اما نمیدانم چرا از روی شرم
آب با لبهای خشکم سرگرانی میکند
میتراود از سبوی خاطراتم بوی عشق
یاد سقا ساغرم را ارغوانی میکند
علقمه در علقمه، جاری است شور عاشقی
روح باران خوردهام را آسمانی میکند
همت و مردانگی بر ساحل اندیشهام
کشتی دریای خون را بادبانی میکند
قامتی سبز از تبار عاشقان در ذهن من
چهارده قرن است گویی جان فشانی میکند
پیکر و دست و علم، با مشک خالی روی دشت
صد حکایت با من از سر نهانی میکند
حنجری نازکتر از گل، تشنه اما سبز سبز
با تن بی دست و سر، شیرین زبانی میکند
دستهای جاری عباس در دشت کربلا
از حریم تشنه کامان پاسبانی میکند
بانویی یا حرمت نور از فراز آسمان
از علمدار شهیدان قدردانی میکند
بی وضو جایز نباشد بردن نامش ولی
شعر با ما صحبت از نام و نشانی میکند
دستگیر شعر من شد، دستی از پیکر جدا
این غزل را بازوی حق جاودانی میکند
گرچه تصویر غزل سالار اوج عاشقی است
بغض تلخی در گلویم نوحه خوانی میکند
بازوان حق
میزند بر هر سکوتم را نوایی دلنشین
در نگاهم آشنایی، مهربانی میکند
تشنهام اما نمیدانم چرا از روی شرم
آب با لبهای خشکم سرگرانی میکند
میتراود از سبوی خاطراتم بوی عشق
یاد سقا ساغرم را ارغوانی میکند
علقمه در علقمه، جاری است شور عاشقی
روح باران خوردهام را آسمانی میکند
همت و مردانگی بر ساحل اندیشهام
کشتی دریای خون را بادبانی میکند
قامتی سبز از تبار عاشقان در ذهن من
چهارده قرن است گویی جان فشانی میکند
پیکر و دست و علم، با مشک خالی روی دشت
صد حکایت با من از سر نهانی میکند
حنجری نازکتر از گل، تشنه اما سبز سبز
با تن بی دست و سر، شیرین زبانی میکند
دستهای جاری عباس در دشت کربلا
از حریم تشنه کامان پاسبانی میکند
بانویی یا حرمت نور از فراز آسمان
از علمدار شهیدان قدردانی میکند
بی وضو جایز نباشد بردن نامش ولی
شعر با ما صحبت از نام و نشانی میکند
دستگیر شعر من شد، دستی از پیکر جدا
این غزل را بازوی حق جاودانی میکند
گرچه تصویر غزل سالار اوج عاشقی است
بغض تلخی در گلویم نوحه خوانی میکند