- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۹۲۱
- شماره مطلب: ۵۸۶۴
-
چاپ
کوکب رخشان
مثنویّ من که رخشانکوکب است
از عنایتهای خاص «زینب» است
زینب کبری، مِهینمشکات نور
عالمی روشن ز نورش همچو طور
دختر زهرا که ماه آسمان
سجده آرد نزد او بر آستان
ملتمس از جوی فیضش، مریم است
عیسی از انفاس وی، فرّخدم است
زن که دیده صاحب حکم و قضا؟
جز ولیّۀ حقّ و دخت مرتضی
اوست دنیای من و عقبای من
توشۀ امروز و هم فردای من
اتّکالم در همه عالم بر اوست
خود مرا خاک در او آبروست
مدحت او چون توان تقریر کرد؟
وحی بتْواند بشر تفسیر کرد؟
نور وی، مصباح بینش آمده
آفتاب آفرینش آمده
درّهالبیضای دریای وجود
بلکه خود دریای علم و فیض و جود
الغرض؛ مستغنی از مدح من است
مدح او چون مدح صبح روشن است
هفت کوکب از جمالش، خوشهچین
هشت جنّت راست، بانوی مِهین
خود بهشت اندر جوار کوی اوست
نهر کوثر، رشحهای از خوی اوست
لطف او را سایه ناپیداستی
در عبارت، سدره و طوباستی
اوست، دین و مذهب و ایمان من
روشن است از پرتو او، جان من
سینهام کآن وادی سیناستی
از فروغ دختر زهراستی
غیر درگاهش مرا نبْوَد پناه
هر چه دارم، دارم از این بارگاه
وز دگر جایی مرا نبْوَد امید
بس بر الطافش دل زار آرمید
-
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله ناممهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است -
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله نام
مهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است
-
پیام محبوب
در ره عشق، عجب شهرت و نامی دارم
هر دم از جانب محبوب، پیامی دارم
داستانی است مرا بر سر هر رهگذری
بر سر هر گذری، شورش عامی دارم
-
عزای پدر
آتش دشمن چو خیمهگاه بگیرد
دامن هر طفل بیگناه بگیرد
آه یتیمان ز قلب زار برآید
آینهی چرخ، دود آه بگیرد
کوکب رخشان
مثنویّ من که رخشانکوکب است
از عنایتهای خاص «زینب» است
زینب کبری، مِهینمشکات نور
عالمی روشن ز نورش همچو طور
دختر زهرا که ماه آسمان
سجده آرد نزد او بر آستان
ملتمس از جوی فیضش، مریم است
عیسی از انفاس وی، فرّخدم است
زن که دیده صاحب حکم و قضا؟
جز ولیّۀ حقّ و دخت مرتضی
اوست دنیای من و عقبای من
توشۀ امروز و هم فردای من
اتّکالم در همه عالم بر اوست
خود مرا خاک در او آبروست
مدحت او چون توان تقریر کرد؟
وحی بتْواند بشر تفسیر کرد؟
نور وی، مصباح بینش آمده
آفتاب آفرینش آمده
درّهالبیضای دریای وجود
بلکه خود دریای علم و فیض و جود
الغرض؛ مستغنی از مدح من است
مدح او چون مدح صبح روشن است
هفت کوکب از جمالش، خوشهچین
هشت جنّت راست، بانوی مِهین
خود بهشت اندر جوار کوی اوست
نهر کوثر، رشحهای از خوی اوست
لطف او را سایه ناپیداستی
در عبارت، سدره و طوباستی
اوست، دین و مذهب و ایمان من
روشن است از پرتو او، جان من
سینهام کآن وادی سیناستی
از فروغ دختر زهراستی
غیر درگاهش مرا نبْوَد پناه
هر چه دارم، دارم از این بارگاه
وز دگر جایی مرا نبْوَد امید
بس بر الطافش دل زار آرمید